#حجاب_من_پارت_24
همونجور داشتم با ترس نگاهش میکردم زبونم بند اومده بود
_ میگم چیزه دردم خوب شد
سرشو بلند کرد عاقل اندرسفیهانه نگاهم کرد
طاها_ از آمپول میترسی
_ ن..ن..ن..نه
طاها_ بله از حرف زدنت معلومه. ولی به هر حال باید بزنی
_ نمیشه سرم بزنم؟
طاها_ نه
رفت بیرون
ای خدا من از دست این بشر سر به کدوم بیابون بزارم آمپول نمیخوام خدا من میترسممم
همینجور داشتم با خدا حرف میزدم که یه پرستاره خانم اومد تو هرچی گفتم آمپول نمیخوام محلم نداد و زد نامرد، اینقدر دردم گرفت که میخواستم بکشمش انگار ارث باباشو بالا کشیدم همچین با غرض زد
طبق معمول که وقتی آپول میزدم بی حال میشدم دوباره بی حال افتادم رو تخت الان به جای کمرم جای آمپول درد میکرد
_الهی دستت بشکنه. الهی خدا لعنتت کنه طاها. الهی بری خونه غذا نداشته باشی از گشنگی تلف شی. الهی که تو قهوت مرگ سوسک بریزم. الهی که
طاها باخنده_ تموم نشد نفرینات؟
romangram.com | @romangram_com