#حجاب_من_پارت_21
صداش نزدیک شد داشتم از درد میمردم
صدا_ چی شد یه چیزی بگو حالت خوبه؟
چشمامو با درد باز کردم چون اشک توشون جمع شده بود فقط یه سایه ی محو میدیدم چشمامو رو هم فشار دادم اشکام ریخت دوباره بهش نگاه کردم طاها بود
ای خدا لعنتت نکنه ببین چه بلایی سرم اوردی حالا میمردی یهو حرف نمیزدی
طاها_ خانم زارعی. زینب خانم. زینب؟ چت شده چرا جواب نمیدی؟حالت خوبه؟
به خودم اومدم یه نگاه بهش کردم خیلی نگران بود
خواستم بلند شم که یه لحظه از درد نفسم رفت
کمرم اونقدر درد میکرد که منی که هیچوقت جلوی کسی آشکار نمیکردم درد دارم و گریه نمیکردم زدم زیر گریه و ناله میکردم
طاها_ یا خدا
اومد سمتم خواست بهم دست بزنه که جیغ زدم
_ به من دست نزن نامحرمی
طاها_ من یه دکترم و الان تو داری از درد به خودت میپیچی وظیفمه که کمکت کنم و بدون هیچ منظوری اینکارو میکنم پس ساکت باشو حرفی نزن
همه ی اینارو با یه اخم و خیلی جدی گفت
منی که به شدت رو محرمو نامحرم حساسم وقتی به چهرش نگاه کردمو صداقت کلامشو دیدم اروم شدمو حرفی نزدم حتی دردمم یادم رفته بود که یه لحظه درد تو تمام وجودم پیچید چشمامو بستم و با تمام وجودم ناله کردم
romangram.com | @romangram_com