#هستی_من_باش_پارت_86
ـ الو؟ سامان؟
ـ الو؟ هستی تو کجایی؟
ـ سامان من و دیده الانم به نیروهاش دستور داده تا من و پیدا کنن.
ـ خاک تو سرت. کجایی الان؟
ـ من.... وایی سامان نمی تونم حرف بزنم. صدای پا می یاد. خدافظ.
گوشی رو قطع کردم. صدای پا داشت نزدیک تر می شد. قلبم داشت از دهنم در می اومد. آروم آروم از پله ها پایین رفتم. خیلی ترسیده بودم. همه رفته بودن جز من. اَه. از بس که بی عرضه ام. صدای پا همین طور داشت نزدیک تر می شد. به آخرین پله رسیدم. دیگه هیچ پله ای نبود. نگاهی به دور و بر انداختم. همه جا تاریک بود. آروم آروم رفتم سمت جلو. چشمم به تاریکی عادت کرده بود. باید یه جایی قایم می شدم، ولی کجا؟ این جا چیزی نداشت که بخوام پشتش قایم بشم. صدای پا داشت همین طور نزدیک تر می شد. گوشه ی دیوار یه در بود. خدا خدا می کردم که درش قفل نباشه. رفتم سمت در. دستگیره رو چرخوندم. با صدایی که از پشت سرم شنیدم در جام میخکوب شدم. آروم آروم چرخیدم. یکی از نیروهای نگه دارنده ی کارت چهار بود. دستم هنوز روی دستگیره ی در بود. در قفل نبود، ولی اگه بازش می کردم مطمئنا به رگبار می بستم. اگه فرار نکنم صد در صد مردم، پس بهتره شانسم رو امتحان کنم. سه، دو، یک. دستگیره در رو چرخوندم و در و محکم باز کردم. از در رفتم بیرون. سربازِ اومد سمتم. می خواستم در و ببندم، ولی سربازِ مانعم می شد. گوشیمم داشت زنگ می خورد. زورِ سربازِ خیلی زیاد بود. باید فرار می کردم. نگاهی به دور و برم انداختم. توی پارکینگ بودم. سه، دو، یک و دویدم سمت یکی از ماشینا. صدای گلوله اومد. به من خورد؟ نمی دونم. خیلی داغ بودم هیچی نمی فهمیدم. دوباره صدای گلوله. بالاخره رفتم پشت یکی از ماشینا. اسلحه ام رو آماده کردم. به آرومی از گوشه ی ماشین دور و برم رو گشتم. نبود. سربازِ نبود. با ترس به پشت سرم نگاه کردم. وایستاده بود پشتم و گلوله روی مخم بود. نفسم بالا نمی اومد. چشم هام و رو آروم بستم. صداش در اومد. انگار داشت با بی سیم صحبت می کرد.
ـ گرفتمش.
ـ بکشش.
از پشت بی سیم صدای کسی بود که دارای دارنده ی کارت چهار بود گفت من و بکشه.
ـ باشه.
چشم هام و رو باز کردم. گلوله درست روی سرم بود. گلوله اش رو آماده کرد. چشم هام و رو بستم. صدای گلوله رو شنیدم. زد.
پس چرا نمردم؟ شاید مردم. آره الان مردم. دلم واسه این دنیا تنگ می شه. اول از همه هم واسه سامان، ولی نمردم. چشم هام و رو باز کردم. سربازِ افتاده بود رو زمین و دست راستش روی پهلوی سمت چپش بود. از جام بلند شدم. وایـــی سامان.
ـ پاشو بیا دیگه.
ـ اومدم.
romangram.com | @romangram_com