#هستی_من_باش_پارت_53
سامان:
ـ خیله خب بابا! کجا می بریش؟ می خواستم بگم بذاریش روی مبل بادیِ.
یه مبل بادی چرم مشکی قرمز گوشه ی خونه اش بود. اون جا رو می گفت. لبخند زدم و گذاشتمش رو اون. خیلی جاش بهتر شد. هر دو به هم شب بخیر گفتیم و رفتیم اتاقامون تا بخوابیم. نه من نباید این رفتارا رو تجزیه کنم. باید بخوابم. پس می خوابم. گلوم به خاطرِ جیغایی که زده بودم می سوخت ولی از زور خستگی خیلی زود خواب من و با خودش برد.
ـ وای مردم از گلو درد.
ـ ساکت شو حرف نزن. مگه خر گازت گرفته بود که بلند شدی رفتی سوار اون آت و آشغالا شدی؟
ـ خب هما جون حالا چرا داری داد می زنی؟
ـ من داد نمی زنم که، تو گوشات زیادی تیز هست.
ـ آهان. وای هما جون نکنه سرطان حنجره بگیرم؟
ـ خوبه خوبه. سرطان حنجره بگیرم! کی تا حالا با دو تا جیغ سرطان گرفته که تو دومیش باشی؟
ـ آخه من دو تا جیغ نزدم. زیاد زدم.
ـ هیچیت نمی شه الان این شیرِ داغ رو بخوری زود خوب می شی.
ـ راستی هما جون نوه ات چطوره؟
ـ خوبه. ماشاا... اون قدر جیگره که دوست داری بخوریش.
ـ آخـی عکسش و نداری ببینم؟
ـ چرا اتفاقا می دونستم تو می خوای فضولی کنی ببینی چه شکلی هست ازش عکس گرفتم الان نشونت می دم، ولی از دو هفته دیگه مجبورم جمعه ها با خودم بیارمش.
romangram.com | @romangram_com