#هستی_من_باش_پارت_27

بازم جواب نداد. این دفعه لگد زدم به در و گفتم:

ـ این در لعنتی رو....

ـ هــه! این جا چه خبره؟

اوه اوه شارل بود. با یه لباس خواب صورتی کوتاه کوتاه که فکر کنم اگه دولا می شد.... بله!

ـ سامان در و روت قفل کرده؟ هـــه! آخی لابد به حرفاش گوش نمی دی؟ خب عزیزم به حرفاش گوش بده. زن باید مطیع شوهرش باشه. اگه هر کاری می گه انجام بدی دیگه پشت در....

یه دفعه در اتاق سامان باز شد و با دستش دستم رو کشید و برد تو و بعد در رو بست.

ـ اَه.... چته وحشی؟ چرا این طوری می کنی؟

ـ چیه از حرفاش خوشت اومد؟ اگه دوست داری بگم بیاد بازم برات بگه؟

ـ برو بابا! برای چی در و باز نمی کردی که اون بخود این طوری بکنه؟

سرش و تکون داد و گفت:

ـ ببین زمونه چه بد شده اختیار اتاق خودمم ندارم.

ـ برو بابا!

اونم دیگه هیچی نگفت و رفت سمت تخت دو نفره اش، منم رفتم سمت مبل کنار پنجره و پتو بالشی که از صبح وقتی شارل اتاقش بود از اتاقم آورده بودم و برداشتم و خوابیدم روی مبل.

ـ کی بهت اجازه داد روی مبل من بخوابی؟

هما جون می گفت این خیلی مهربون هست، پس کو این مهربونی؟ ایـــش!

romangram.com | @romangram_com