#هستی_من_باش_پارت_161

ـ کجایی؟

ـ کار داشتم اومدم بیرون.

ـ تو بلد نیستی خبر بدی؟

اَه دردم کم بود اینم گیر داده بود

ـ سامان حوصله ندارما گیر نده.

ـ گمشو زود بیا خونه باید بریم پیشِ پرسل.

ـ من حوصله ندارم خودت برو.

ـ گفته با هم بریم.

اَه کی حوصله پرسل رو داره. همین طور که داشتم سرم و بالا پایین می کردم که بگم باشه میام چشمم به یه سیاه پوست اون طرف خیابون افتاد. خودش بود. آدمکشِ بود.

ـ الو هستی؟

ـ سا.... ما.... ن.... اون مرد این جاست.

سامان با بی حوصلگی گفت:

ـ کی؟

ـ سیاه.... سیاه پوست.... آدمکشه.

سامان جدی شد و گفت:

romangram.com | @romangram_com