#هستی_من_باش_پارت_160


یه خرده نگام کرد بعد بدون این که به پولا دست بزنه رفت به یه سمتی. خدا خدا می کردم که شلوغ بازی در نیاره بهش پول دادم. بعد از چند دقیقه اومد و گفت:

ـ بیا مسکن.

با لبخند گفتم:

ـ خیلی ممنون. متشکرم.

اومدم از مغازه بیام بیرون که گفت:

ـ خانم چند لحظه بیاین.

راه رفته رو برگشتم و گفتم:

ـ بفرمایید.

پولایی که بهش داده بودم رو بهم برگردوند و گفت:

ـ فقط اندازه ی قرص بده.

لبخندم پر رنگ تر شد و گفتم:

ـ خیلی ممنون.

از مغازه اومدم بیرون و راه افتادم تو خیابان. خدا رو شکر راه رو فراموش نکرده بودم. گوشیم زنگ خورد. به روی صفحه اش نگاه کردم. سامان بود.

ـ الو؟


romangram.com | @romangram_com