#هستی_من_باش_پارت_149

ـ گفتم کی بود؟

ـ هر کی بود با من کار داشت.

لیوانی که دستش بود رو محکم کوبوند زمین و گفت:

ـ وقتی بهت می گم کی بود درست جواب بده فهمیدی؟

از حرصش گفتم:

ـ دوستم رابین بود.

دوستم و غلیظ گفتم.

ـ آه می خواست تشریف بیاره داخل؟ می گفتی بیاد.

ـ خیلی بیشعوری.

و رفتم تو اتاقم و در و محکم بستم. اَه ای کاش زودتر تموم بشه. نه اگه تموم بشه تنها می شم. اگه تنها بشم بهتر از این هست که با این گودزیلا باشم.

با زنگ ساعت گوشیم از خواب بلند شدم. بعد از رفتن به حموم رفتم دمِ پنجره تا ببینم هوا چطوری هست. هوا خوب بود نه گرم و نه سرد. رفتم سمت چمدونم. یه پیرهنِ پشت گردنی کوتاه مشکی پوشیدم. چون پشتش خیلی باز بود کت روش رو هم پوشیدم. مدل پیرهنم خیلی باحال بود. یه پیرهنِ پشت گردنی که تا روی سینه تنگ و بعد یه کمربند طلایی زنجیری می خورد و بعد گشاد می شد. البته قسمتی که جدا می شد چین چینی بود. کفش عروسکی های ورنی مشکیم رو هم پوشیدم. خوب شده بود. چون لباسم جیب نداشت که بخوام گوشیم و توش بذارم یه کیف کوچیکِ مشکی هم برداشتم. یه رژِ شکلاتی کم رنگ هم زدم. خدا رو شکر جای کبودیم بهتر شده بود. آروم درِ اتاق رو باز کردم و رفتم بیرون. خدا رو شکر سامان خواب بود. به خاطرِ حرف دیشبش براش ننوشتم که کجا می رم و از اتاق اومدم بیرون. زود رفتم رستوران هتل یه صبحونه ی مختصر خوردم و رفتم دم درِ هتل. رابین اومده بود. پدر سوخته عجب تیپی هم زده. یه کت و شلوارِ مشکی و بلوزِ سفید و یه پاپیون مشکی. انگار شب عروسیش هست که این قدر به خودش رسیده. رفتم سمتش. دستش و آورد جلو و به فارسی گفت:

ـ سلام بر بانوی شرقی.

خنده ام گرفت از طرز حرف زدنش. کتابی حرف می زد. پس ناقلا فارسی بلد بوده و حرف نمی زده. شیطون. با لبخند و به فارسی گفتم:

ـ سلام.

دوباره به فارسی گفت:

romangram.com | @romangram_com