#هستی_من_باش_پارت_112


ـ من هات چاکلت می خوام.

این حرفم و با یه حالت مظلومانه گفتم. سامان رو به شارل گفت:

ـ مگه امروز قرار نبود با بچه ها بری دنبال اطلاعات درباره ی اون مرد که می خوایم ازش کارت کپی کنیم؟

شارل به یه حالت لوسی گفت:

ـ هر چند که این کارا مخصوصِ من نیست، ولی داشتم می رفتم که این وحشی اومد.

ـ وحشی خودتی.

سامان:

ـ بس کن هستی. تو هم بیا برو زودتر.

شارل با ناز رفت سمت در و گفت:

ـ خدافظ سامان جـــــــون.

ایکبیری. سامان جوابش و نداد. وقتی دید شارل رفت بیرون گفت:

ـ برای چی این قدر وحشی بازی در می یاری؟

بغضم ترکید. با هق هق گفتم:

ـ من وحشی نیستم. من هات چاکلتم رو می خوام.


romangram.com | @romangram_com