#هستی_من_باش_پارت_104
بعد اومد نزدیکم و با دستش سرم و گرفت.
ـ ایــــی چه خبرته؟ دردم می یاد.
ـ به درک!
با دستم زدم رو سینه اش که بره عقب، ولی محکم تر از این حرفا بود.
ـ برو عقب.
ـ بشین سرِ جات. برم برات چسب بیارم.
سامان رفت بیرون. دردم کمتر شده بود، ولی من هنوز گریه می کردم. سامان بعد از چند دقیقه با جعبه کمک های اولیه اومد.
ـ خوب شد من اون روز این جعبه کمک های اولیه رو خریدم وگرنه الان می خواستیم چی کار کنیم؟
جوابش رو ندادم. اومد نشست کنارم و با دستمال خون های روی سرم رو خیلی آروم پاک کرد. با هر تماسِ دستش با سرم ضربان قلب من تندتر می شد. بعد از پاک کردنه خونا بتادین رو در آورد. با یاد آوری ظهر که بتادین رو خالی کردم روی سرش ترس برم داشت گفتم الانم این بتادین رو خالی می کنه توی سرم. با این فکر زود دستش رو گرفتم و گفتم:
ـ سامان من دردم بیاد جیغ می زنما؟
ـ خب بزن.
ـ بعد شارل بیدار می شه.
ـ بیدار بشه.
از ریلکس بودنش حرصم در اومد و گفتم:
romangram.com | @romangram_com