#حریری_به_عطر_یاس_پارت_96

- به خدا ملیحه جون نتونستم طاقت بیارم ... زدم بیرون ... حسین هم که نمی دونم چه مرگش شده ... تازه یادش افتاده دختر داره ...

صدای ناراحت و دلخور مادرش را شنید که گفت:

- چی بگم زری جون ... داداشت همون شبونه می خواست بیاد خونه تون ... اما علیرضا نذاشت ... پسره پاک عقلشو از دست داده ... آخه مگه میشه این توهینو بی جواب گذاشت ؟ حاجی خیلی دلخوره ... میگه یه الف بچه همه رو گذاشته سر کار ... از دست این حسین آقا ... مرد هم انقدر بی جنم ... والا به خدا ...

و قوسی به گردنش داد...

-شما ناراحت نشید زن داداش ... می دونم چیکار کنم دختره رو ... سه روزه داره می شوره و میسابه ... اما من از دماغش در میارم ، من این خواستگاری رو بهش زهر می کنم..

از اتاقش بیرون زد ... از جایی که سه روز بود در آن غمبرک زده بود ... اصلا نمی توانست ببیند که حریر غصه بخورد .. طاقت اشک های او را نداشت ... زری و ملیحه ناباور نگاهش کردند، وقتی داد کشید و گفت:

-شماها دیگه کی هستید ... به خاطر دل خودتون می خواهید آبروی یه دختر بی مادر رو ببرید ... اگه مشکلتون من هستم که آقا جون من نمی خوام ... حالا که فهمیدم دلش با من نیست من غلط بکنم نزدیکش بشم ... اما انقدر بدبخت نشدم که به خاطر خودم اون دختر رو که از قضا خیلی برام عزیزه زیر پام له کنم.. انقدر هم نامرد نیستم، حالا که دستم بهش نرسیده اذیتش کنم... این عشق برام خیلی مقدس تر از این حرفاست ...

به خدا شعار نمی داد ... عشق حریر عشق پیش پا افتاده و دروغینی نبود .. این عشق هنوزم پاک بود برایش ...ملیحه با ناراحتی رو به زری کرد و گفت:

- می بینی تو رو خدا داره از غصه دق می کنه... چند روزه لب به هیچی نزده ... اما هنوز سنگ اون دختره ی بی شعور احمق رو به سینه می زنه ...

زری که داشت منفجر می شد جواب داد:

- به خدا دارم از همین می سوزم ... به خدا اگه بذاری علیرضا بلایی به سرش میارم که نفهمه از کجا خورده ...

علیرضا بلندتر فریاد کشید :

-عمه ، مامان بس کنید... تو رو خدا بس کنید ...درد من با این کارا درمون میشه ؟ آره؟

بعد نفس نفس زنان همان طور که انگشت اشاره اش را به نشانه ی تهدید به سوی آن ها تکان می داد، ادامه داد :

- به ولای علی اگه بفهمم کاری کردید که حریر ناراحت بشه نمی بخشمتون

نمی گذرم از کسی که بهش آزاری برسونه ...

-واه واه ببینش تو رو خدا ... همین کارا رو کردی که دختره فکر می کنه چه تحفه ایه ... همین مگه تو نبودی که قسمم می دادی کاری به کارش نداشته باشم چی شد ها؟ فهمید اون نفهم؟


romangram.com | @romangram_com