#حریری_به_عطر_یاس_پارت_72
-یه نقشه دارم ... هستی یا نه؟
بدن مرتعش و لرزان پریناز در آغوش و میان دست های او جا گرفت ... اریا پک اخر را به سیگار زد و همان جا کنار پنجره خاموشش کرد...سپس همان طور که دود سیگار را بیرون می داد مغرورانه پرسید:
- نگفتی عشقم هستی یا نه؟
پریناز سر بلند کرد و با نگرانی نگاهش کرد و گفت:
-می خوای چی کار کنی اریا؟
-می خوام به شرط مادرم عمل کنم...
لب های پریناز لرزید ...
-نه آریا .. نه ...
-چه قدر منو قبول داری؟
سرش را روی سینه ای او بالا و پایین کرد و گفت:
-خیلی ... خیلی
-پس وایسا و نگاه کن ... ببین چی کار می کنم...
پر غصه نالید:
-یعنی باید راضی به زن گرفتنت بشم ...
با شیطنت پلک زد و گفت:
-اوهوم ..
سرش را بیشتر در اغوش او فرو کرد و با خود فکر کرد " آریا بدون پول چه ارزشی می تواند برایش داشته باشه؟" ... باید این ریسک را می پذیرفت که تا مدتی اریا را باز زنی دیگر تقسیم کند ... مگر نه این که به زنانگی های خودش اطمینان داشت ... نمی گذاشت این ماهی درشت از دست هایش سُر بخورد...او هم ترفندهای خودش را داشت ...
romangram.com | @romangram_com