#حریری_به_عطر_یاس_پارت_108


-تو می گی چی کار کنم؟

-ببین تو مگه نمی گی دلت سُریده؟

-خب ...


-اگه پری بفهمه که پوستت کنده ست...

مشت اریا به پیشانی اش نشست:

- د اگه پری نبود که الان راحت هم به حریر رسیده بودم هم به پولا ...ای خدا این چه گهی بود خوردم ... دهن پری رو چه جوری ببندم...

-تو باید پری رو هم تو عمل انجام شده قرار بدی ...بگو اتفاقیه که افتاده.. این دختره هم دیگه ناز کردن یادش می ره... الان گذاشته طاقچه بالا...باباشم اون موقع خیلی راحت رضایت می ده ... یه کم فکر کن!

دلش آغوش حریر را می خواست.. چیزی که این روزها بدجور به آن فکر می کرد... همین شب گذشته از کنار پریناز بودن احساس بی زاری کرده بود .. در برابر حریر دیگر پری برایش جلوه ای نداشت... اصلا با یاد اوری حریر دلش هری فرو می ریخت و ته دلش ضعف می کرد... حریر این روزها حتی نگاهش هم نمی کرد.. چند بار پیغام داده بود اما حریر گوش نکرده بود... نمی دانست چرا رنگ نگاه حریر فرق کرده است ... تیله ای های حریر پر از ترس شده بود ...

-اون ویلای لواسونتن کی اوکیه ؟

-اون که همیشه اوکیه ...

-واسه فردا می خوامش...

-باشه بهت خبر می دم...

و تکیه اش را از دیوار گرفت و زیر لب زمزمه کرد :

-لعنتی خودت خواستی...

************

(پست سی وسه)


romangram.com | @romangram_com