#حریم_و_حرام_پارت_22
فاخته تا خواست چیزی بگه، حبیبه گفت:
- ایشون تهرونی هستن! معلوم نیست؟
همگی ریز ریز خندیدیم. فاخته چشمای گرد شده از خشمش رو به سمت حبیبه گرفته بود و حرفی نمی زد!
فهیمه به طرف ما برگشت، چینی به دماغش داد و گفت:
- خشم اژدها! وُوی!
کیان که از این برخورد و خنده ی ما متوجه چیزهایی شد، فورا سری تکون داد و در حالی که خنده اش رو مهار می کرد گفت:
- خانوم زهرا سعادت؟!
زهرا که ساکت ترین عضو کلاس و به قولی دیوار متحرک محسوب می شد، به آرومی دستش رو بلند کرد.
کیان سؤال تکراری رو ازش پرسید و او آرام تر و همراه با شرم گفت:
- مشهد.
کیان کمی روی چهره ی زهرا مکث کرد! گُر گرفتم! چرا....؟
دستام رو مشت کردم و روی میز مایل شدم. همان لحظه لبخندی زد و گفت:
- خانوم مریم کوهی؟!
مریم از جا بلند شد و حاضر گفت.
- کیان نگاهش کرد، لبخندش پر رنگ تر شد:
- شما اهل کجایید خانوم کوهی؟
مریم با انژری:
- اهل شیراز.
کیان به جلو مایل شد و خیره به مریم گفت:
- اوم.... موفق باشید. بفرمایید!
و مریم شادمان نشست! خودشیرین وقیح! به حسابت می رسم پیش نوک!
کیان:
- خانوم مهدیان.... ماهک مهدیان؟!
عکس العملی نشون ندادم و همان طور که به عقب تکیه داده بودم بهش خیره موندم.
romangram.com | @romangram_com