#حریم_و_حرام_پارت_177

- یه ضعف عمومی بوده! این نوع دردا معمولا بعد از ازدواج به مرور کمتر میشن! جای نگرانی نیست! بی حسیِ پاهاشون هم عصبیه! پیشنهاد می کنم به متخصص مغز و اعصاب مراجعه کنین!

سرم رو چک کرد و ادامه داد:

- ویتامینایی که واسشون نوشتم یادتون نره! داروخونه طبقه ی همکفه!

مهنّا نسخه ی روی میز رو برداشت، نگام کرد. بی حال چشم ازش برداشتم و او از اتاق بیرون رفت. با رفتنش دکتر دستم رو گرفت و مهربون گفت:

- بهتری؟

سرم رو تکون دادم. لبخندی زد:

- ازدواج کردین؟

چشمام رو باز و بسته کردم. لبخندش عمیق تر شد:

- پس من اشتباه کردم، این خون ریزیه...

میون حرفش با صدایی گرفته گفتم:

- نه، ماهانمه!

دستی روی شونه ام زد:

- بیشتر مواظب خودت باش!

محبتش رو با تکون سری جواب دادم و رفت! لحظاتی بعد سرم توسط یکی از پرستارا از دستم باز شد؛ به زور سرجام نشستم. مهنّا که وارد اتاق شد سرم رو پایین انداختم. مشغول بستن دکمه های مانتوم شدم که کنارم ایستاد:

- بریم؟!

پام رو آویزون کردم:

- اوهوم.

دستم رو گرفت. با کمکش اومدم پایین. تا پارکینگ دستم رو ول نکرد و من سعی کردم از تیررس چشای نگرانش فرار کنم. در ماشین رو باز کرد و صبر کرد تا بشینم. نیم خیز که شدم چشمم به وسایل روی صندلی پشتی خورد. تا کف پر بود از میوه و سبزیجات و بسته های آبمیوه! و در کنارش یه کارتن بزرگ از وسایل بهداشتی! خودم رو جمع و جور کردم و نشستم. پشت رل قرار گرفت، در حالی که کمربندش رو می بست، به آرومی گفت:

- گفتم تاریخ مصرفش رو چک کنن!

چیزی نگفتم و همچنان به، رو به رو خیره موندم. پخشش رو روشن کرد و صدای خواننده ی محبوبش! اسمش چی بود؟

حق با تو بود یه جا باید تموم شه.

تا کی روزات به پای من حروم شه؟

خزونمون منتظر بهار نیست.

حق با تو بود، رسیدنی تو کار نیست!

romangram.com | @romangram_com