#حریم_و_حرام_پارت_175
خیره به سقف، خسته و بی حال زیر لب زمزمه کردم! زمزمه کردم نوای آهنگی رو که شب قبل، از اتاقش می شنیدم! برام غریبه نبود!
ساکت نمون همیشه نازنینم.
بهش بگو یه روز عزیزت بودم.
دلت واسه اشکای من نسوزه.
بهش بگو من همه چیزت بودم!
اما این ترانه بیشتر بیان حال من بود!
اگه برات سخته بذار من بگم.
می خوام بشه مثل خودم دیوونه.
اون وقت لیاقت چشات رو داره.
اگه بدونه و باهات بمونه!
- ماهــک؟ ماهک! در رو باز کن!
و من مات به سقف.
- جوابم رو بده! ماهــک خواهش می کنم!
لگدی به در خورد و بعد، صدای عصبیش:
- لعنتی!
صدام لرزید.
یه روز شدی تمام هر چی هستی.
بی هوا اومدی به دل نشستی.
عیبی نداره خوب من بگذریم.
هر چی که ساختی خودتم شکستی!
اما ظاهرا ابیات آخر ترانه ی مورد علاقه اش، حرف دل خودش بود!
دومین شبی بود که از اتاقم بیرون نمی رفتم! عین جنازه رو تخت افتاده و خیره بودم به سقف! فقط سفیدی سقف تو نگام بود و تحمل بی صدای درد کمرم! بعد از برگشتنم به اتاق، جلو آینه ایستادم. یه لبخند تلخی گوشه ی لبم نشست. بالاخره راحت شدم! دیگه چیزی رو دلم سنگینی نمی کرد. دیگه چیزی عذابم نمی داد! من اعتراف کردم و سنگینی این اعتراف دست کمی از خود اتفاق نداشت! اشکام رو پاک کردم و سبک تر از همیشه با همون لباسا رو تخت ولو شدم. روز بعد بود که بی صدا از اتاق زدم بیرون و ربات وار رفتم دستشویی و دوباره اتاق!
حالا این دومین روزیه که...! و مهنّا... بعد از دو روز، در این اتاق رو زد! کاش زبون خشک شده ام به کار می افتاد و می گفتم که هنوز زنده ام! اون وقت با خیال راحت می ذاشت به حال خودم باشم! زنده بودنم کافی بود براش! نه!؟
صدای گوشیم از توی پذیرایی می اومد! اون شب، کیفم همون جا از دستم افتاد! قبل از گرفتن لقب ه*ر*زگی! مگه یه لقب و افتخار رو چند بار به آدم میدن؟! تکونی به بدنم دادم و به پهلو چرخیدم.
romangram.com | @romangram_com