#حریم_و_حرام_پارت_171
کليد رو تو در چرخوندم و وارد شدم. جلو در با يه نيمچه لگد در رو بستم و خودم رو سريع از دست کفشای پاشنه بلند راحت کردم! پام به ذوق ذوق افتاده بود. خسته دستم رو بردم به سمت کليد برق.
- هميشه به خوشی!
خونه روشن شد!
از ترس چسبیدم به دیوار! از اون فاصله هم چشمای سرخ شده اش داد و بیدادی راه انداخته بودند! کی برگشته بود؟! ته سالن، رو یه مبل سه نفره، دستاش رو روی سرِ تکیه گاه مبل دراز کرده بود و زل زده بود به من... منِ لرزون! آب دهانم رو قورت دادم.
مهنّا:
- خوش گذشــت؟!
از دیوار فاصله گرفتم و سعی کردم ترس رو از خودم دور کنم:
- سلام.
مهنّا:
- کجا بودی تا حالا؟
با دستم به سمتی اشاره کردم:
- ب با... با مریم بودم.
دستاش رو آورد جلو و با صدایی بلند گفت:
- با هر خـَ... با هرکی که بودی! گفتم کجا بودی؟
اخمام رفت تو هم. دلخور گفتم:
- سد بودیم!
مهنّا:
- دیگه؟
یه قدم رفتم جلو:
- رفتیم شام خوردیم!
مهنّا:
- این شد سه ساعت! بقیه اش؟!
گیج نگاش کردم. مهنّا به ساعت روی مچش ضربه ای زد:
- از ساعتی که من تو خونه ام تا الان، میشه شیش ساعت! سه ساعت دیگه اش کجا بودی؟
romangram.com | @romangram_com