#حریم_و_حرام_پارت_160
- بیا تو!
و از سر راهم رفت کنار. آروم قدم گذاشتم تو اتاقش. یعنی اتاق مطالعه ی مشترکِ به تفاهم رسیده ی شبِ اولِ حضورم! همان طور که انتظار می رفت، به اینترنت وصل بود. از جلوم رد شد و پشت میزش نشست. به تیشرت اسپرت طوسی رنگ تنش، نگاه کردم و نگاه خیره ام به شلوار گرم کن طوسیش امتداد یافت! نگاهم برگشت سرجای اولش. اما... وسط راه نگاهش غافلگیرم کرد. بی توجه به ابروی بالا رفته اش به سمت صفحه ی دکستاپ برگشتم. سایت سنجش رو به رو، دلم رو، زیر و رو کرد. دستش رو به سمتم دراز کرد. نیم نگاهی به دستش انداختم. یعنی چی؟! گنگ از دهنم خارج شد:
- هان؟!
همین جوری به زل زدنش ادامه داد با یه دست دراز شده! با کمی مکث دست چپم رو به سمتش بردم که خم شد و از دست راستم کاغذ حاوی اطلاعات رو قاپید! سرخ و برشته نگام رو انداختم زیر. فکر عکس العملم و فکری که به ذهن اون خطور کرده، داشت من رو آب می کرد! حاضر بودم برای ابد، سایت سنجش بالا نیاد و من تو همون حالت، تاکسی درمی بشم!
وای خدای من! من چه کردم؟! مهنّا... مطمئنا اون الان تو حال و هوای تفسیر کارم نیست! پس... الان نتایج نهایی رو به روشه! چرا چیزی نمی گه؟! سرم رو بالا گرفتم. روش به طرف من بود:
- رتبه ات مگه چند بوده؟
آه از نهادم بلند شد. آویزون و شل نگاهم رو انداختم زیر.
مهنّا:
- خیلی خب! کارت تموم شد. بیرون!
بی توجه به لحن بدش برگشتم به سمت در.
مهنّا:
- راستی...
ایستادم. منتظر توهینای بعدیش شدم!
مهنّا:
- یادم رفت بگم، قبول شدی! شیراز!
بی هوا از جا پریدم. با تعجب زل زدم به قیافه ی خونسردش! روش رو برگردوند و صفحه ی سنجش رو بست. تو دلم یه فحش بی در و پیکر نثارش کردم و بدون حرف از اتاقش بیرون اومدم! پشت در، تغییر استراتژیک دادم. خوشحال دستم رو روی قلبم گذاشتم و چشم به سقف دوختم:
- خدایا، ممنونتم!
صدای تلفن خونه، دستپاچه ام کرد. بدو بدو به سمتش رفتم. الانه که صدای آقــا در بیاد و بهونه گیری هاش شروع بشه!
- الو؟
- قبــول شدم! قبــول شدم!
- چرا زنگ نزدی رو گوشیم؟!
مریم عصبانی گفت:
- اُسکل کردی ما رو؟! خودت گفتی زنگ بزنم خونه.
romangram.com | @romangram_com