#حریم_و_حرام_پارت_149

بی حوصله نگاش کردم و بی حوصله تر به جلو برگشتم.

با خودم گفتم: « کاش این قدر محافظه کار نبود. کاش می شد عین خودم! چرا این قدر اصرار داره بگه همه چیز سر جای خودشه؟! به خدا نیست! مگه نمی بینه؟ نه من شبیه عروسام، نه اون شبیه... ، نیم نگاهی به چهره اش انداختم. نه! اون کاملا شبیه دامادها بود! داماد زندگی من! دلم واسه مردونگیش کباب شد! چرا این قدر صبوری؟ تو رو خدا عذابم بده! من م*س*تحق عذابم! نه آرامش تو! »

از فکری که تو سرم بود، گوشه ی لبم رو به دندون گرفتم!

***

کلید رو چرخوند و در آپارتمان باز شد:

- بفرمایید!

نگاه از چشمای براقش گرفتم:

- ممنون.

و پا توی خونه ام گذاشتم! خونه ی من؟!

از همون جا به دورنما و دکور خونه نگاه کردم. همه چیز در نهایت سلیقه چیده شده بود. عالی!

زیر لب گفتم:

- کارشون حرف نداره.

مهنّا دست در جیب به سمتم چرخید:

- منظورت کار منه؟

پرسش گر نگاش کردم. درست وسط سالن ایستاد و گفت:

- پس لازم شد عکس های قبل و بعد رو ببینی!

از حال و هوای غم زده ی ساعت ها پیش بیرون اومدم:

- کار توئه؟ خودت تنها؟ یعنی...

به اطرافم نگاه کردم:

- خودت تنهایی همه چی رو تغییر دادی؟

ابروهاش رو انداخت بالا:

- نگــو که نگرانم شدی؟

آب دهانم رو قورت دادم:

- نگران؟ نه!

romangram.com | @romangram_com