#حریم_و_حرام_پارت_137

بابا:

- نذار به این نتیجه برسم که دارم در حقش ظلم می کنم!

از جا بلند شدم:

- خبرتون می کنم!

صداش از پشت سرم بلند شد:

- هر جوابی داشتی به مادرت بگو! عموت اینا منتظرن!

نمی دونم چه طور خودم رو رسوندم به اتاقم. صدای تق بسته شدن در رو که شنیدم دستم رو به دیوار گرفتم و سر خوردم پایین. داشتم می پکیدم! از درد! از نگفته های گندیده ی دلم! چرا نگفتی؟! چرا ساکت موندی و گذاشتی پدرت، انگ ه*ر*زگی بزنه به دامنت؟ ه*ر*زه؟! من ه*ر*زه بودم واسش! خدایا! من ه*ر*زه بودم؟ خدا من به کجا رسیدم و خودم خبر ندارم؟! لعنت به من! لعنت به تو! به تو که تموم وجودت فریب بود! خدا لعنتت کنه داد...دادبــه!

- تو بودی چی کار می کردی؟

مریم از تو فکر در اومد و سردرگم گفت:

- راستش... هر چی سعی می کنم خودم رو بذارم جات و یه تصمیمی بگیرم، نمی شه!

نفسم رو پر صدا بیرون دادم و سرم رو میون دستام گرفتم:

- تازه می خواستم با گذشته ی عذاب آورم یه جور کنار بیام! درست همین لحظه باید سر و کله ی این شازده پیدا شه!

مریم:

- تو که گفتی شب مهمونی اصلا محلت نذاشت، پس...

کلافه نگاش کردم:

- به خــدا نذاشت مریم! تو نمی دونی چه جوری باهام برخورد کرد! باور کن حتی شک دارم من رو دیده باشه! مگه این که با دست داره پس میزنه، با پا پیش می کشه! نمی دونم این آدم تحصیل کرده چرا این جوری داره زن آینده اش رو انتخاب می کنه؟!

مریم:

- مگه چشه؟

بی توجه به سوال مریم گفتم:

- حالا چه خاکی تو گورم کنم؟

مریم زیر لب گفت:

- اصولا خاک توی گور نوعش فرق نمی کنه!

- هان؟

مریم:

romangram.com | @romangram_com