#حریم_و_حرام_پارت_117
شنیدم! می شنیدم! خشکم زده بود. حتی نمی تونستم به عادت همیشگی، آب دهانم رو قورت بدم!
دادبه:
- الو....؟ الو ماهک؟!
داشت من رو صدا می زد؟ چرا؟ چی کارم داشت؟
دادبه:
- عزیزم یه چیزی بگو! تو رو خدا عذابم نده، به حد کافی دارم می کشم! ماهک؟!
- چرا؟ قرار نبود بری!
دادبه:
- چرا، از اول هم قرار بود برم! اما برمی گردم. فقط دو هفته دیگه تحمل کن. بذار این مصاحبه ی لعنتی تموم بشه، قول می دم! به همون قولی که دادی، قول می دم این آخریش باشه! ماهکم؟
طاقت نیاوردم، این یکی دیگه در توان نبود. زدم زیر گریه!
- قرار نبود تنها بری! قرار نبود!
دادبه:
- برمی گردم عزیزم! اگه نرم، ویزام کنسل می شه! باور کن دست من نیست.
با عصبانیت داد زدم:
- پس دست کیه؟
سکوت کرد.
ادامه دادم:
- اصلا زنگ زدی همین رو بگی؟
جوابی نداد، سکوت!
- خب، گفتی! دیگه چیزی هم مونده؟!
دادبه:
- ماهک!
لبم رو گاز گرفتم. داشتم تند می رفتم؟ اون چی؟!
سکوت دلخورش رو که دیدم:
romangram.com | @romangram_com