#حریم_و_حرام_پارت_103

خانوم قاری زاده:

- واضحه آقای کیانی! رابطه ی شما و خانوم مهدیان خیلی صمیمانه گزارش شده!

دادبه:

- و ایرادش چیه؟

خانوم قاری زاده:

- ایرادش توی درگیریِ احساسی یه دختره با یه آقای متاهل!!

ابروهام گیج و گنگ تو هم رفت؛ ضربان قلبم کم و کم تر شد! دادبه نگران، نیم نگاهی بهم انداخت و گفت:

- این حرفا چیه خانوم؟!

خانوم قاری زاده:

- این حرفیه که به ما زده شده! ما وظیفه داریم جلوی این روابط رو در چارچوب مدرسه بگیریم آقای کیانی! در ثانی، گفته شده بیرون از مدرسه هم....

دادبه تن صداش رو بالا برد و با عصبانیت گفت:

- یه لحظه صبر کنید!

حرفش رو قطع کرد. سکوت!

دادبه:

- حراست تشکیل دادین؟! معنی حرفاتون رو می فهمید؟

با صورتی برآشفته به سمت مدیر برگشت و من چهره اش رو کامل دیدم:

- آقای نظامی شما یه چیزی بگید! من و خانوم مهدیان یه رابطه ی خانوادگی جدا از این رابطه ی معمول داریم. با این حال باعث نشده من با ایشون جدای از سایر دانش آموزام برخورد کنم! مگر این که یکی از اونا همچین صمیمیتی رو تایید کنه! در ثانی، من متاهلم! این صحبت های شما، توهین به شخصیت ماست!

هر دو ساکت به همدیگه نگاه کردن. یه سکوت خفه کننده! سکوتی که سنگین تر از نگاه های خانوم قاری زاده بود!

از جا بلند شدم. رو به آقای نظامی:

- اجازه می دین برگردم سر کلاسم؟

سرش رو تکون داد و گفت:

- بفرمایید خانوم مهدیان. این موضوع رو هم فراموش کنید!

پوزخندی زدم و بدون نگاه به دادبه و خانوم قاری زاده از دفتر بیرون اومدم. پشت در، دستم رو روی قلبم گذاشتم. نمی زد! هیچ ضربانی نداشت. صدای دادبه هنوز توی گوشم زنگ می زد:

- « من متاهلم!!»

romangram.com | @romangram_com