#هر_اشتباهی_عشق_نیست_پارت_84
چقدر من زمان رو از دست دادم به خاطر غرورم ...
در رو بستم نگهبان سوييج رو از دستم گرفت تا ماشين رو پارك كنه دستم رو گرفتم جلوش ببينم اينبار مي تونم دستش رو لمس كنم و براي اولين بار ...
به چشام يه اخم كوچولو انداخت و جلوي اون همه آدم ازم رد شد ...
هميشه گفتم آدم رو توي آب خفه كنن اما ضايعت نكنن ...
قرمز و سفيد و زرد شدم و خودم رو جمع و جور كردم
زياده روي نمي كرد ؟
دختره مغرور اينجا هم ؟
خودم رو رسوندم كنار خانوم كه لبخندش محوشده بود آروم مي رفت طرف درب رستوران ...
- عصباني نباش نمي خوام امروز خراب شه
من بايد عصباني باشم خانوم عصباني شده خوب چي ميشه يه بار...
رفتيم تو به محض ورود گارسون دم در اشاره كرد به ميز هميشگي ...
به آني تعارف كردم و رفتيم نشستيم
گارسون هنوز كنارمون بود و آني با يه حالت خاصي كه انگار داشت قصه مي خوند چشاش توي منو بود ...
دو دقيقه اي كه گذشت برام افتاد اصلا حواسش نيست !
romangram.com | @romangram_com