#هر_اشتباهی_عشق_نیست_پارت_66
نمي خواستم بفهمه اكسيژن كم آوردم ..
نمي تونستم تابلو باشم ...
ولي قلبم داشت از جا كنده مي شد ...
يه نگاهي به اطراف انداخت انگار بدش نيومده بود از رفتن برق و توفيق اجباري ...
فاصلش رو كم و كمتر كرد و بعد ايستاد عين يه مجسمه...
نفساي داغش رو حس مي كردم ...
تاحالا چنين تجربه اي نداشتم ...
منم انگاز دور از جون فلج شدم و راست راست نگاش مي كردم ...
نمي دونم چند دقيقه اينطوري سپري شد ...
به خودم اومدم و علارغم قلبم كه انگار بدش نيومد بود با دست هلش دادم عقب ...
صداي مامانم و آريا رو از بيرون گلخونه مي شنيدم كه دنبال فازمتر بودن حالا چي بود بماند ...
هر كسي دنبال كار خودش بود و من اينجا...
تقريبا نمي ديدمش فقط با نور مهتابي كه از شيشه هاي گلخونه افتاده بود تو سايش قابل تشخيص بود ...
romangram.com | @romangram_com