#هر_اشتباهی_عشق_نیست_پارت_61


هر از چند گاهي كه به بهونه ديدن گلها سرم رو برمي گردوندم چشاي خيره فرشاد رو مي ديدم كه به جاي ديدن گلها زل زده بود به من كه به محض اينكه متوجه ديد زدن من مي شد نگاش رو مي گردوند به سمت گلها...

من شروع كردم به تعريف و تمجيد از كار سعيد آقا



آريا كه از گلها خوشش ميومد هميشه در مورد خصوصيات گلهاي جديد كاشته شده ازم سوال مي پرسيد منم عينهو يه متخصص گياه شناس شروع مي كردم به طور تخصصي سمينار گلشناسي بر پا كردن ...
اونروز هم سمينارم داغ شده بود و نيش لبخند فرشاد رو روي خودم حس مي كردم زماني كه مثه استاد دانشگاهها رفته بودم رو منبر و حض مي كردم از حرف زدنم



وسط سخنراني من موبايل آريا زنگيد



آريا به مامان يه نگاهي انداخت كه معنيش واضح بود
مامان يه سري به نشونه اطمينان تكون داد و آريا از گلخونه خارج شد



مامان كه يه خورده جلو تر از من بود به محض خروج آريا به بهونه آوردن قهوه رفت بيرون


romangram.com | @romangram_com