#هر_دو_باختیم__پارت_60
بالاخره تابش ساعت ده و پنج دقیقه رضایت داد برن.
تو اتاق نشسته بودم که دوباره سر و صدا از بیرون حالیم شد. کمی گوشامو تیز کردم. اگه اشتباه نکنم صدا جیغ جیغ کردن مهناز بود.
"این دفعه دیگه یه درس حسابی بهش می دم.
از جام بلند شدم با شتاب به سمت در اتاق رفتم.. تا اومدم درو باز کنم دستم رو دستگیره خشک شد. فکری به ذهنم رسید که می تونست روش خوبی برای اذیت کردن تابش باشه.. به هر حال هر چی باشه من هنوز انتقام یه شب پیشو نگرفته بودم.
یه لحظه تردید کردم..
" اگه به خاطر تلافی کارم پروژه خالقی رو می پروند چی؟
" ولی نه... فکر نکنم تابش همچین ادمی باشه!
" ولی خدایی چه نقش زجر اوری رو قراره بازی کنما!!
سعی کردم لبخندی بزنم.. درو اتاقمو باز کردم. نگاه مهناز چرخید سمت اتاق من.
الهام- چقدر خوب شد اومدین.. خانم مهندس مثل این که ایشون متوجه نیستن این جا محل کاره!
با همون لبخند تو اتاق گفتم: خانم قاسمی چرا داد می زنید؟
بعد رو کردم به مهناز: خانم تابش برای دیدن مهندس تشریف اوردید؟
romangram.com | @romangram_com