#هر_دو_باختیم__پارت_19
از اون لبخند حرص در بیار و البته زیبای دفعۀ قبلش خبری نبود. انگار راستی راستی اتفاق بدی براش افتاده بود. کلا پکر به نظر می رسید. ظاهر درب و داغونی هم داشت... یعنی نسبت به اون روز که کل هیکلش منو یه جا می خرید ظاهرش به هم ریخته بود.
لبخند کمرنگی زد: متأستفم که انقدر معطل شدید. مشکلی پیش اومده بود.
تأسفش رو نادیده گرفتم و با عصبانیت گفتم: در طی این مشکل نمی تونستید تلفن همراهتون رو جواب بدید؟
- انقدر با عجله از خونه بیرون رفتم جاش گذاشتم. اتفاقا خودمم هم می خواستم باهاتون تماس بگیرم و بگم امروز منتظر من نباشید ولی شمارتون فقط تو گوشیم بود.. از اون جایی که احتمال می دادم منتظرم بمونین برای همین هر طور بود خودمو رسوندم.
چشمامو ریز کردم و بهش خیره شدم. می خواستم راست و دروغ حرفاشو بفهمم. با صداش به خودم اومدم.
- می شه بریم تو شما منو برانداز کنید؟ حالم چندان مساعد نیست.
زیر لب غرشی کردم و از جلوی در رفتم کنار. در ورودی رو نبستم. سمت اتاقم رفتم اونم بدون حرف دنبالم اومد. نشستم روی مبل اونم مقابل من نشست.
برگۀ قرار داد روی میز بود. بدون حرف هول دادم طرفش و یه خودکارم گذاشتم روش.
- نمی خواین قبل از پر کردن این فرم با هم صحبت کنیم.
چشمام از این حرفش گرد شد... هم از تعجب هم از عصبانیت:من و شما با هم حرفی نداریم.
پوز خندی زد و گفت: شما همیشه توهم رابطه با دیگران رو دارید؟
اخمام رو کشیدم تو هم و با لحن خیلی عصبانی و شاکی گفتم: مراقب حرف زدنتون باشید!
- من هستم شما متوجه حرف نشدید... منظورم صحبت در مورد حقوق بود نه مسائل متفرقه که شما می گید با من حرفی ندارید..
romangram.com | @romangram_com