#‌هانا_پسر_تقلبی_پارت_30


تمام مدت اهورا با اخم به زمین چشم دوخته بود

از روی صندلی بلند شد و با اخم گفت_وسایلت رو جم کن تا یک هفته دیگه فرصت داری ازینجا بری...

به سمت در اتاق رفت

با دهن باز به رفتنش نگاه میکردم

تا از اتاق خارج شد و در محکم بهم کوبید

روی زمین زانو زدم... ....

با رفتن اهورا

بغ کرده روی زمین نشستم و به تخت تکیه زدم

توی یک چشم بهم زدن

هم کارم از دست دادم هم سرپناهمو

باید میرفتم دنبال کار جدید

اهورا خیلی لطف کرد حداقل یک هفته بهم فرصت داد

بغض بدی بخاطر بی کسی و تنهایی توی گلوم نشست

دلم میخواست بشینم یه دل سیر گریه کنم

ولی انگار چشمه اشکم خشک شده بود

از روی زمین بلند شدم و

با سری پایین افتاده از اتاق خارج شدم

صدای عمو رحمت اومد_هانی پسرم حالت خوبه؟؟

دلم برای سادگیه این پیرمرد سوخت

اهوراراست میگفت

من پدرش رو گول زدم

_عمو من میرم بیرون یکم کار دارم


romangram.com | @romangram_com