#هم_قفس_پارت_39

_تبریک می گم افشین جان,بیا دهنت رو شیرین کن.

بعد جعبه شیرینی رو از روی میز برداشت و گرفت طرفم.با تعجب گفتم:

_شیرینی برای چی؟

_دانشگاه.

_متاسفم پدر ,اسمم نبود ,قبول نشدم.

پدر لبخندی زد و روزنامه رو از روی میز برداشت و به طرفم گرفت.

_چرا ,بود,ایناهاش.

روزنامه رو از پدر گرفتم.دور اسمم رو با خودکارخط قرمز کشیده بود.نمی تونم بگم چه حالی پیدا کردم.با ناباوری گفتم:

_ولی من ..من ندیدمش.

romangram.com | @romangram_com