#هم_قفس_پارت_36
_دختر کوچولوت رو ببوس.مواظبشم باش.
خیلی تعجب کرد.بهش لبخند زدم,دستم رو محکم فشار داد و گفت:
_مرسی,قول می دم.
چند روز بعد از رفتن سپیده و فرامرز,قشنگ یادمه که یکشنبه بود داشتم با رویا برای خرید می رفتم که دیدم جلوی یه دکه روزنامه فروشی غلغله اس.
_نگه دار افشین مثل این که جواب کنکور اعلام شده.
_حالا؟!هنوز که وقتش نیست!
سریع یه جا دوبله پارک کردم ورفتم جلو,چه هیاهویی بود!یکی جیغ می کشید,یکی گریه می کرد,خلاصه بلوایی بود.از روزنامه فروشی پرسیدم:
_جواب کنکوره؟کی اومده؟
romangram.com | @romangram_com