#هم_قفس_پارت_31
_مشکلات خاص؟
_آره,منظورم همون دختره عسل بود,جریان رو برای سپیده تعریف کردم,کلی خندیدیم.
عادت رویا جونه,هیچ وقت نمی تونه حرفی رو از سپیده پنهان کنه,همیشه همه چیز رو از سیر تا پیاز براش تعریف می کنه.همه اقوام و آشنا هامون این موضوع رو به علت رابطه عاطفی عمیق اون دو تا می دونن,نمی دونم توی رابطه ای که هیچ رازی رو نتونی تو دلت نگه داری چه عمقی وجود داره؟!
فرامرز پسر خوبیه همون یکی دو روز اول حسابی با هم جور شدیم .پسر خونگرم و زود جوشیه,با همه خیلی زود صمیمی می شه.تقریبا ده سال با هم تفاوت سنی داریم ولی اصلا نشون نمی ده.فرامرز خیلی اصرار کرد که من هم باهاشون برم آمریکا و ادامه تحصیل بدم یا کار کنم منتها من عاشقانه خاک وطنم رو دوست دارم,مردم رو دوست دارم,دلم می خواد وقتی تو خیابون راه می رم همه با هم فارسی صحبت کنن.در ضمن نمی تونم مادرم و بیژن رو تنها بذارم.پدرم رو همین طور,پدر با تمام غرور و تحکمی که داشت برام عزیز بود.می دونستم با رفتن ارژنگ و سپیده تمام امیدش به منه.تازه منتظر جواب دانشگاه هم بودم.دانشگاهی که خیلی براش زحمت کشیدم.فرامرز خیلی خوب درک کرد.شاید تنها کسی بود که بعد از شنیدن حرفهام چون و چرا نیاورد.
از وقتی که سپیده اینا اومدن شمال بیشتر بهم خوش گذشت.می رفتیم شکار,ماهیگیری,قدم می زدیم,صحبت می کردیم,خلاصه تموم وقتمون پر بود.یک هفته اول خودمون بودیم ولی یکی دو هفته بعد مهمون داشتیم.خاله های سپیده وقتی فهمیدن سپیده اومده شمال همه سرازیر شدن .نزدیک ده,پونزده نفر بودن,حقیقتش اون چند روز زیاد خوش نگذشت.زیاد از شلوغی خوشم نمیاد.خاله های سپیده هم زیادی جیغ جیغو هستن.
وقتی برگشتیم تهران هنوز می ترسیدم که سر و کله این دختره پیدا بشه و دوباره داستان ادامه پیدا کنه ولی خوشبختانه خبری نشد.با این که کامران رو چند روز بعد تو کوچه دیدم هیچ کدوم به هم محل نذاشتیم ولی سر وصدا خوابیده بود.خوشحال شدم که قضیه فیصله پیدا کرده.
اواسط شهریور بود که سر گرم تدارکات عروسی سپیده شدیم.درست همون طوری که انتظارش رو داشتم. همه چیز خیلی خوب و با شکوه برگزار شد.زیباترین چیزی که تو عروسی سپیده دیده می شد عروس وداماد بودن که عاشقانه پیوند مشترکشون رو بستن.اون شب نزدیک پونصد نفر مهمون داشتیم که فکر کنم دویست نفرشون فقط دوست های رویا جون بودن.من نمی دونم این رویا جون چه جوری این همه دوست داره؟!پدرم اون شب خیلی خوشحال بود,یکی از دلایلی که اون شب به من خوش گذشت خوشحالی پدر بود.قبلا که گفته بودم پدرم زیادی جدی وخشکه ولی اون شب با تمام وجود می خندید.
شب قبل از برگشتن سپیده و فرامرز,توی اتاقم دراز کشیده بودم و داشتم سیگار می کشیدم که سپیده اومد تو.
_سلام داداشی.
romangram.com | @romangram_com