#هم_خونه_پارت_93
به حرؾ حاج رضا گوش کنم و خونه نرم؟
.فرناز جواب داد خب آره دیگه. حاج رضا یه چیزی میدونه که اون پیشنهاد رو بهت داده
نرگس گفت اما آخه طفلک گناه داره. شاید اون هم دلش برای تو تنگ شده. اگه اینطور نبود چطور اون
.همه توی این سرما خودش رو اسیر کرده و منتظرت مونده. میتونست بره خونه و شب بیا سراؼت یا نه
.به خونه ی حاج رضا تلفن کنه
یلدا فکری کرد و گفت نرگس میفهمم تو چی میگی اما وقتی به زجری که توی این دو هفته کشیدم فکر
.میکنم راستش بدم نمیاد کمی دست به سرش کنم
.بقول فرناز شاید حاج رضا یه چیزی میدونه که اینطوری گفته دیگه
.نرگس گفت چی بگم؟ هر طور خودت فکر میکنی بهتره همون کار رو بکن
.فرناز گفت آره . خوب فکرهات رو بکن. با حاج رضا هم مشورت کن و بعد تصمیم بگیر
یلدا حالا چهره اش جدی شده بود و ظاهرا بهتر میتوانست بیاندیشد . گفت راستش بچه ها ! شاید اون اصلا
اینطوری فکر نمیکنه . شاید اصلا به نظرش مسخره بیاد که من بخوام چیزی رو تلافی کنم. شاید واقعا دلش پیش
.میترا ست . یعنی بعد از دو هفته با هم بودن چه اتفاقی افتاده؟شهاب حتی یکبار هم زنگ نزد
.نرگس و فرناز ساکت بودند . آنها هم با صحبتهای یلدا موافق بودند اما دلشان نمیخواست سرخوشی او را بگیرند
.نرگس گفت ببین یلدا خوبه که تو گاهی اوقات عاقلانه فکر بکنی اما منفی بافی نه
فرناز گفت موافقم . حالا هم آنقدر منفی نباؾ. به نظر من هر کسی خودش بهتر میتونه احساسات طرفش
.رو بفهمه . منظورم واقعی یا ؼیر واقعی بودن احساسات طرفه
نرگس نگاه معنی داری به فرناز انداخت و گفت من که نفهمیدم تو چی میگی؟
...فرناز ادامه داد .خب بابا برید چند تا کتاب بخونید و اطلاعاتتون را ببرید بالا
باز هم به شوخی و خنده زدند. زیرا که جوان و شاداب بودند و دلشان میخواست از لحظه لحظه هایشان
.به بهانه های مختلؾ لذت ببرند78
بالاخره از یک دیگر دل کندند و تعطیلات دو هفته ای خوبی را برای یکدیگر آرزو کردند و به هم قول دادند در طی
این دو هفته از یاد هم ؼافل نباشند و با هم تماس داشته باشند
صبح دل انگیز پانزدهم دیماه بود و یلدا احساس گذشته ها را داشت. مخصوصا وقتی پروانه خانم برای صبحانه
خوردن صدایش کرد. با خوشحالی از جای برخاست و از پنجره حیاط را تماشا کرد. برؾ نمیامد اما همه جا سفید بود
مش حسین در حیاط بود و برؾ پارو میکرد. یلدا به سرعت روسری اش را روی سر انداخت و پنجره را باز کرد
.و بلند گفت مش حسین سلام . همه رو پارو نکن. میخوام آدم برفی درست کنم
مش حسین خندید و سری تکان داد و گفت حواسم هست. دخترم دست نخوردهاش رو برات جدا کردم
.و خندید
یلدا شنلی را که پروانه خانم به سبک محلی برایش بافته بود پوشید . خیلی برازنده اش بود. به خودش رسید
و به حیاط رفت. پروانه خانم و مش حسین هم به او ملحق شدند و با پارو برفهای تمیز را برای یلدا میاوردند. یلدا
هم آنها را روی هم میکوفت تا بدنه ی آدم برفی اش را بسازد. آنقدر خندیدند و تفریح کردند که عاقبت خسته
.شدند. آدم برفی یلدا با کلاه و شال مش حسین دیدنی و جذاب شده بود
romangram.com | @romangram_com