#هم_خونه_پارت_92

.اتومبیل شهاب را تشخیص داد و شهاب که اتومبیل را روشن کرد .رساند. نگاهش به در خروجی بود
.یلدا فریاد زد شهاب...شهاب... و بعد با همان هیجان زاید الوصؾ از بالای پله ها لیز خورد و به پایین پرت شد
.خوشبختانه تعداد پله ها زیاد نبود اما پایش بد جوری پیچ خورد و شهاب هم صدایش را نشنید
.نرگس و فرناز نمیدانستند به یلدا کمک کنند یا بخندند
.یلدا لنگ لنگان خود را به کناری کشید تا سر راه بچه ها نباشد
!فرناز خنده کنان گفت تو که اینطوری به خونه نمیرسی
نرگس گفت تازه مگه حاج رضا سفارش نکرده کلاس بذاری و نری؟ اینطوری میخواستی عمل کنی؟
.یلدا هم خندید و از شوق آمدن شهاب به گریه افتاد
فرناز گفت پاشو.پاشو بریم توی بوفه. یه چای داغ حالتو جا میاره. و بعد رو به نرگس گفت بابا لیلی و مجنون77

.و شیرین و فرهاد باید بیان جلوی این لنگ بندازن . روی همه عشاق رو سفید کرده
.نرگس گفت خب داره توصیه های دکتر فروزش رو انجام میده دیگه
گر مرد رهی میان خون باید رفت
از پای افتاده سرنگون باید رفت
.واقعا باریک الله
ساعتی گذشته بود و آنها هنوز در بوفه بودند. گویی به آرامشی رسیده بودند که نمیخواستند به سادگی از
.دستش بدهند. هم فارغ از امتحان بودند و هم یلدا خیالش راحت شده بود
.یلدا گفت خدایا شکرت! چقدر حالم خوبه . چقدر خوشحالم. احساس میکنم میتونم پرواز کنم
...فرناز گفت تو رو خدا امروز پروازت رو کنسل کن. هوابرفیه. ممکنه سقوط کنی
یلدا بی توجه به فرناز گفت نرگس شهاب چی پوشیده بود؟
از لحظه ای که توی بوفه نشستند تا همان ثانیه آخر نرگس بیچاره مجبور شده بود صد بار حرفهای شهاب
را بازگو کند . گویی یلدا با هر بار شنیدن آن حرفها خون تازه ای در رگهایش به جریان میافتاد و ... هزاران سوال
...از نرگس پرسیده بود. چی پوشیده بود. چه شکلی شده بود. خوشحال بود یا ناراحت
.نرگس که دیگه خسته شده بود گفت بابا جون من به لباسهاش دقت نکردم. آخه منم خیلی هیجانزده بودم
.فقط یادمه انگار یک پالتوی مشکی تنش بود. موهایش هم خیس بود و روی سرش برؾ نشسته بود
.یلدا گفت من فدای موهای قشنگش بشم
.فرناز گفت خفه شو دیگه . بذار برات توضیح بده. الان دوباره سوال میکنی
.نرگس ادامه داد صورتش خسته و ژولیده بود. معلوم بود تازه از سفر برگشته
یلدا دوباره پرسید لاؼر شده بود یا چاق؟
...نرگس جواب داد فکر کنم لاؼر شده
.یلدا گفت الهی بمیرم
.فرناز گفت دو تا تون بمیرید. ما هم یه نفسی بکشیم
.نرگس گفت هیچی دیگه...حرفاش رو هم که گفتم. یلدا اگه یه سوال دیگه بکنی به خدا خودم خفه ات میکنم
دوباره لبخند رضایتمند روی لبهای یلدا نشست و بعد از چند لحظه گفت بچه ها حالا شما چی میگین؟

romangram.com | @romangram_com