#هم_خونه_پارت_166

.با این طرز حرؾ زدن میبری
.یلدا گفت موافقم
...فرناز گفت خب خب. ببخشید. دیگه تکرار نمیشه. حالا بگو داشتی خوب میاومدی
.یلدا سری تکان داد و گفت به خدا تو آدم نمیشی فرناز
.فرناز گفت بابا مگه من چی گفتم؟ و خندید
.نرگس گفت الهی این محمد زودتر بیاد سراؼت . شاید اون بتونه تو رو درست کنه
.فرناز نگاهی به سقؾ انداخت و گفت الهی آمین. هر سه خندیدند
فرناز ادامه داد چند تا خواهر و برادرن
.نرگس گفت: فکر کنم روی هم پنج تایی میشن
.یلدا گفت خدا کنه هر چی که هست خوشبخت بشی139

.نرگس به او لبخند زد
.فرناز گفت یلدا .جدیدا خیلی مادر بزرگی حرؾ میزنیها
یلدا خندید و گفت من ؼلط بکنم. دیگه حرؾ زدن خودم رو هم فراموش کرده ام. و باحالت خاصی ادامه داد
.بر من حقیر خرده مگیر ای بزرگ
.فرناز سر خم کرد و گفت چاکریم. نرگس چشم ؼره رفت
.یلدا گفت بچه ها حالا نوبت منه. یک فکری به حال ما بکنید. تو رو خدا
...فرناز گفت بابا جون ما که هر چی میگیم میگی نمیشه. خجالت میکشم
چهره ی یلدا معصومانه و محزون شده بود. همانطور که در افکارش ؼوطه ور مینمود با انگشتهای کوچکش
.خطوط نامفهومی روی میز رسم میکرد . سر بلند کرد و گفت داریم هر لحظه از هم دورتر میشیم بچه ها
.من یک ماه بیشتر وقت ندارم
.نرگس گفت راستش یلدا من با پیشنهاد فرناز چندان موافق نیستم اما انگار آخرین راه حله
فرناز گفت بخدا جواب میده. بابا امتحانش مجانیه. وقتی شهاب به خاطر چهار تا کلام حرؾ زدن و یک مقداری
سرمایه از جانب تیموری نسبت به اون احساس دین میکنه و میخواد دخترش رو بگیره خب وقتی یک بلایی سر
.پول حاج رضا رو هم بیخیال .تو بیاره معلومه که ازت نمیگذره
.یلدا گفت بخدا توی این مدت به تنها چیزی که اصلا فکر هم نکرده ام پوله
نرگس گفت خب پس مشکلت چیه؟
.یلدا جواب داد اصلا آقا من راضی ام . اما چیکار باید بکنم
فرناز گفت آقا جون تو مگه توی فیلمها تا حالا ندیدی که دختره خواب میبینه... دادو فریاد راه می اندازه و پسره
و دختره رو بیدار میکنه. دختره هم گریه کنون خودش رو می اندازه توی بؽل پسره... آقا تمام. یک عمر
.خوشبخت میشن. و هرهر خندیدند
.نرگس نگاهی به آندو انداخت و گفت خدایی اش خیلی وقیحانه است اما من موافقم
.یلدا گفت الهی بمیرید با این راهنمایی کردنتون
فرناز گفت فهمیدم و ناگهان لبخندی صورتش را پر کرد و با هیجان گفت یلدا خوب گوش کن. من و ساسان

romangram.com | @romangram_com