#هم_خونه_پارت_152
.پوش برؾ گذشته بودند
خواهرهای کامبیز مثل خودش بلند قد و .بعد از دقایقی صدای سلام و احوالپرسی سالن بزرگ خانه را پر از ولوله کرد
.سبزه رو بودند
و کنجکاوانه و مشتاق به یلدا نگاه میکردند. زنی میان سال و خوش پوش با پوستی روشن و چشمانی درشت با هیکلی که
.اصلا شبیه بچه هایش نبود به عنوان مادر کامبیز معرفی شد. یلدا از استقبال گرم خانواده ی کامبیز به هیجان آمده بود
نگاههای محبت آمیز و لبخندهای گرمی که به یلدا هدیه میکردند باعث میشد خود را خودمانی تر حس کند و از آمدن به
.آنجا خوشحال شود
.کامبیز که یلدا را تقریبا خجالت زده میدید برای آنکه او را از تعارفات خانواده اش برهاند گفت خیلی خب خیلی خب
...کتی جان یلدا خانم رو ببر اتاق من رو بهشون نشون بده که وسایلشون رو آنجا بذارن و اگه میخوان استراحت کنند
.صدای مردانه ای آنها را بخود جلب کرد. چه عجله ای داری پسر جان؟ بگذار ما هم با این مهمان عزیز آشنا بشیم
.پدر کامبیز بلند قامت و چهارشانه پیش آمد و لبخند زنان گفت خوش امدی دخترم
.سلام . متشکرم. ببخشید من مزاحم شدم
عزیزم. منزل خودته. شهاب جان خوبند؟ . اختیار دارید
.بله سلام رسوندند. تشکر
کامبیز گفت بابا شما خونه بودی؟
.مادر گفت بله ایشون خواب تشریؾ داشتند
.کیمیا گفت همینجوری میخواین سر پا بایستین؟ یلدا خانم خسته شد
.یلدا شرمگین لبخند زد
.کامبیز گفت بفرمایید یلدا خانم . بفرمایید توی اتاق من
مادر گفت وای پسر جان چرا اینقدر عجله میکنی. بذار چند دقیقه بشینیم و یلدا خانم رو درست زیارت بکنیم ویک چایی
.و میوه ای و یک چیزی بالاخره
پدر گفت آره بابا جان .تو عجله داری برو به کارت برس. ما دوست داریم یلدا خانم فعلا کنارمون باشه... و خطاب به یلدا
با لحن شوخی گفت البته اگر یلدا خانم هم دوست دارند؟
.یلدا خندید و گفت بله حتما خوشحال میشم
.کامبیز گفت آخه یلدا خانم خسته اند. تازه از دانشگاه اومدند
پدر گفت مگه توی دانشگاه بجز درس خوندن کار دیگه ای هم هست.؟
کامبیز گفت یعنی چی؟
.پدر گفت پسر جان درس خواندن پشت میز نشستن وشیطنت کردن که دیگه خستگی نداره
و همگی خندیدند. پدر کامبیز فضا را شادتر کرده بود. خیلی راحت و بی ؼل و ؼش با یلدا برخورد کردند و یلدا خیلی زود
.با آنها آشنا شد
.کتایون و کیمیا لبخندهای معنی داری به یلدا میزدند و طوری به او نگاه میکردند که گویی از فضا آمده است
.چند لحظه بعد موبایل کامبیز زنگ زد و کامبیز در حالی که بسوی یلدا میامد گفت شهابه
.یلدا گوشی را گرفت و گفت سلام
سلام . خوبی؟
romangram.com | @romangram_com