#هم_خونه_پارت_103

.باز همه چیز بی معنی و بی ارزش جلوه میکرد و دیگر دلش نمیخواست جایی برود و کاری بکند
.آن روز اولین روز از تعطیلات او بود که خراب شد
فصل 23
هفدهم دیماه بود و کسالت از سر روی یلدا میبارید. شب گذشته اصلا از اتاقش بیرون نیامده بود. شهاب هم دیر86

.آمد و به اتاقش رفت. گویی ناخواسته قهر کرده بودند
صدای با نشاط فرناز بود که میگفت الو. سلام تنبل خانم خوابی؟ .صدای زنگ تلفن او را به خود آورد
.یلدا با بیحالی جواب داد نه بابا. خواب نبودم
چی شده؟
.هیچی . نمیدونم چرا اصلا حال وحوصله ندارم
.پس بیا پیشم و تنها نمون. نرگس رو هم میگم بیاد
.دوست دارم بیام اما نمیتونم. حس ندارم
اه. زهر مار... درست حرؾ بزن ببینم چه مرگت شده باز؟
.هیچی نابود شدم
یلدا به خدا دستم بهت برسه خفه ات میکنم. چرا اینطوری حرؾ میزنی؟ راجع به شهابه؟
.آره
خب . چی شده؟
.هیچی . فکر کنم قهر کردیم
.با این حرؾ زدنت . فکر کنی یعنی چه؟ ببین یلدا من و ساسان میایم دنبالت
واسه ی چی؟
.ببین اول میریم سینما بعد هم میریم خونه ی ما
.فرناز به خدا حالش رو ندارم
.ؼلط کردی. برو حاضر شو . ما اومدیم. و گوشی را گذاشت
یلدا در مقابل کار انجام شده قرار گرفت و ؼر ؼر کنان از جایش برخاست و گفت اه ....فرناز . خدا بگم چی کارت
کنه. آخه حالش رو ندارم. و افتان و خیزان خود را به حمام رساند. شهاب رفته بود. به سرعت دوش گرفت
و آماده شد. وقتی خود را زیبا دید با خود گفت خوب شد فرناز مثل همیشه کار خودش رو کرد . والا باید امروز
.هم میموندم خونه و دق میکردم
.موها را خشک کرد و دورش ریخت. آرایش کرد. کمی بیشتر از همیشه. گویی با کسی لج داشت
.گویی میخواست چشم در بیاورد. البته بقول خودش که گفت آقا شهاب چشمهات رو در میارم
و وقتی خیالش از بابت آمادگی کامل راحت شد بالاخره دل از آیینه کند. صدای زنگ در او را وادار به باز کردن
.پنجره کرد و دستی برای فرناز تکان داد
فرناز با علامت سر تاکید کرد که بجنبد . یلدا با عجله گل سرش را برداشت و تابی به گیسوان پرپشت سیاهش
.داد و گل سر را بست. اما با فشاری که به گل سر آورد در یک لحظه صدایی داد و شکست و موها رها شدند
.یلدا که عصبی شده بود گفت لعنتی. و ژاکت قرمزش را برداشت و روسری اش را روی سرش انداخت و دوید

romangram.com | @romangram_com