#گوتن_پارت_166
- خب اون یکی ساک مشکیه چی پس؟
- اون مال منه دیگه.
دست به کمر و طلبکارانه نگاش کردم.
- اون رو که فهمیدم. اون وقت تو اتاقی که من انتخاب کردم چیکار می کنه؟
سرشو به دیوار تکیه داد و کلافه دستی به پهنای صورتش کشید طوری که لپ هاش کش اومدن و یکم پایین کشیده شدن.
با عجز گفت:
- ای بابا؛ اتاقای دیگه رو لازم دارن نفس.
- این همه اتاق! اصلا برو یه جای دیگه. مگه تو به زور منو آوردی اینجا من بهت گفتم کار دارم نمیام! به زور آوردیم زورم بارم می کنی؟ اصلا مگه نمی گی اتاقا رو لازم دارن؟ تو برو با محمد شریکی تو یه اتاق و من و نیروانم بریم تو یه اتاق.
با تحکم صدام کرد که یه دفعه خشکم زد ولی سعی کردم به روی خودم نیارم:
- نفس!
با لحنی مثل خودش جواب دادم:
- چیه؟
romangram.com | @romangram_com