#گودبای_تهران_پارت_70

پیرمرده گفت: ببین سیاوش میدونی که از شراکته بامن خیلی سود میبری پس لازم نیست واست بگم

سیاوش با خشم از جاش بلند شدو گفت: زود گمشو از خونه من برو بیرون مردک زود

پیرمرده ام خیلی بهش برخورد سریع بلند شدو گفت: اشتباه بزرگی کردی

سیاوش: باشه حالا میتونی زحمتو کم کنی

پیرمرده با خشم رفت سمت دره سالنو خارج شد

با لبخند ی سیب برداشتم گاز زدمو گفتم: چ خاستگاری خنده داری بودا ، اقای به اصطلاح پدر لطف کن خاستگار میخوای راه بدی بیاد دقت کن ببین چند سالشه ، دیگه حداقل لطف کن یکی هم سن خودتو راه بده

ثریا زد زیره خنده

سیاوش با خشم شماره یکیو گرفت ، گوشیو گذاشت دم گوشش

بعد چند دقیقه شروع کرد به بدو بیراه گفتن: مردکه احمق چجوری فکر کردی من دخترمو میدم به ی پیرمرد؟ خفشو دعا کن دستم بهت نرسه که روزگارتو باخاک یکسان میکنم



گوشیشو قطع کردو با عصبانیت اومد بره تو اتاقش که گفتم: هی یو

وایسادو برگشت منتظر نگاهم کرد

گفتم: الوعده وفا


romangram.com | @romangram_com