#گلهای_باغ_سردار_پارت_97
فریدون خان دستی به موهای کم پشتش کشید و گفت: بین خودمون باشه خواهرت خیلی دلش میخواست که بچه دومش پسر باشه و چون ناامید شد، این طفلک بیگـ ـناه را از خودش دور کرد و لادن را من تربیت کردم. اون دختر خوبیه.
شقایق که چیزهای جدیدی راجع به خواهر بزرگش و خانواده او میشنید. ترجیح داد، سکوت کند تا فریدون خان به راحتی با او درد و دل کند.
فریدون خان ادامه داد: ببخشید. نمیخواستم، ناراحتت کنم؛ اما دلم میخواد بدونی که نه خواهرت نرگس زن بدیه و نه لادن دختر غیر قابل تحمل. متاسفانه هردوی آنها به یک طریق کمبودهاشون را جبران میکنند. بنابراین من به عنوان پدر یکی و همسر دیگری از اینکه آنها گاهی باعث ناراحتی تو میشن معذرت میخوام.
شقایق دستش را روی دست مردی که مانند عمویش بود گذاشت و گفت: این چه حرفیه! مطمئن باشید، من از هیچکدام از آنها دلخور نیستم.
در این وقت یاس از همه دعوت کرد، برای صرف شام سر میز بروند. فریدون خان که صحبتش با شقایق تمام شده بود، زودتر از او برخواست و با لبخندی رضایتمندانه از او دور شد.
پس از صرف شام، دسر خوشمزهای که یاس خودش درست کرده بود، خوردند و بعد از آن آرش و فریدون خان از همه خداحافظی کردند و به منزلهایشان رفتند. پدر و شقایق هم از یاس و داریوش خداحافظی کردند تا به خانه بازگردند.
یاس تعارف کرد: کاش امشب اینجا میموندید.
آقای سردار موهای عروسش را نوازش کرد: اینهمه زحمت کشیدی خسته نشدی دخترم؟ برو استراحت کن. ما هم فردا خیلی کار داریم از صبح زود باید برای رنگ کردن اتاق شقایق آماده بشیم.
romangram.com | @romangram_com