#گلهای_باغ_سردار_پارت_150
شقایق نان را از دهانش خارج کرد و با چشمانی که از شادی برق میزد به در آشپزخانه نگاه کرد: چطوری؟
هنوز لادن جواب او را نداده بود که مریم خانم خرامان وارد آشپزخانه شد.
شقایق با دیدن مادرش سلامی کرد و نان را در دهانش فرو برد؛ اما لادن همانطور که از او انتظار میرفت رو به مادربزرگش نمود: وای خانم سردار چقدر خوشگل شدی؟ آخرش هم به ما نگفتی شما بزرگتری یا مامان نرگس.
مریم خانم بـ ــوسهای به گونهی سفید لادن زد و بلافاصله رد رژ صورتیش را که روی گونه نوهی شیطونش مانده بود پاک کرد: چی میخواهی که دوباره داری چاپلوسی میکنی؟
لادن هم که میدانست طفره رفتن فایده ای ندارد، گفت: میخواهیم خاله شقایق رو توی دوتا کلاس اسم نویسی کنیم؛ اما پول نداریم.
شقایق که از تعجب دهانش باز مانده بود گاهی به لادن و گاهی به مادرش نگاه میکرد که مریم خانم جواب داد: کلاسش نباید خیلی دور باشه. در ضمن باید صبح تا ظهر باشه نمیخوام عصر به بعد بیرون باشه یا شب دیر بیاد. پول رو همین الان میریزم به حسابش پس بجنبین، تا شماها حاضر بشید شب میشه.
شقایق نمیدانست که چطور مادرش بدون هیچ سئوال وجوابی راضی شده که او کلاس بره؛ اما دلش نمیخواست با دست دست کردن نظر مادرش را عوض کند. پس زودتر از لادن از جای خود برخواست و مادرش را بغل کرد: مامان گلم خیلی خیلی ممنونم که اجازه دادی.
مریم خانم گونه او را نوازش کرد و گفت: این تصمیم برادرت بودـ داریوش قبلا به من گفته بود؛ اما من صبر کردم تا خودت اعلام آمادگی کنی که میخواهی از خونه خارج شی و به اجتماع برگردی عزیزم. این کار خیلی وقت پیش باید انجام میشد؛ اما ما فکر کردیم تو آمادگیش رو نداری. پس حالا که خودت میخواهی من هم هیچ مخالفتی ندارم.
romangram.com | @romangram_com