#گل‌های_باغ_سردار_پارت_134

و با آرامشی ساختگی گفت: مرسی خیلی دلم چایی می‌خواست. ممنون که این‌همه نگران من هستید؛ اما من حالم خوبه. شاید بزودی حافظهام برگرده. راستش از شما خیلی ممنونم که نگرانم هستید. همیشه فکر می‌کنم، شما من رو مثل بچه خودتون دوست دارید.

کوکب با همان صدای جیغ جیغی اش پاسخ داد: معلومه مادر، چون تو با بقیه خواهر برادرهات خیلی فرق داری.

و بی‌توجه به اشاره‌های باباکریم ادامه داد: نه به اون نرگس بدجنس و بداخلاق شبیهی، نه به اون داریوش مغرور که انگار از دماغ فیل افتاده. نیلوفر که اصلا به کنار حالا شاید کوروش یک کمی بهتر از اون دوتا باشه؛ ولی تو باز از اونم بهتر و مهربونتر و انسان‌تری. درست مثل آقا اردشیر.

بابا کریم که دلش نمی‌خواست، شقایق را ناراحت کند. با تشر به کوکب خانم گفت: استغفرالله، بس کن زن. صدبار گفتم پشت سر کسی حرف نزن. بخصوص کسایی که داری نون و نمکشون را می‌خوری.

کوکب خانم هم بدون شرمندگی گفت: من نه نون نرگس را تا به حال خوردم و نه نمک داریوش را سال‌هاست دارم توی خونه همایون خان کار می‌کنم. یک دفعه پشت سر خودش و خانمش حرف نزدم؛ اما این دوتا بچه رو؛ اگر خودم بزرگ نمی‌کردم، می‌گفتم مال این خانواده نیستن.

باباکریم که دید نمی‌تواند، جلوی زبون کوکب را بگیرد. سعی کرد حرف را عوض کند: خوب از اتاقت راضی هستی؟

شقایق متوجه شد که باید کنجکاویش را درمورد خواهر و برادرهایش مهار کند؛ زیرا بابا کریم کسی نبود که بتوان از اوحرف کشید و این‌طور که پیدا بود به کوکب هم اجازه نمی‌داد تا بیشتر از این در مورد آن‌ها چیزی بگوید پس جواب او را با خوشرویی ذاتیش داد: بله. خیلی دوستش دارم. از شما و کوکب خانم هم ممنونم که کمک کردید.

یادش آمد، که داریوش قول داده به آن‌ها پاداش دهد: در ضمن داداشم گفته زحمتتون را جبران میکنه.


romangram.com | @romangram_com