#گلهای_باغ_سردار_پارت_110
کوکب از آشپزخانه بیرون آمد و جواب داد: بله آقا؟ من اینجام.
آقای سردار: لطفا شام را امشب زودتر بیار چون همه خسته هستیم و فردا هم خیلی کار داریم.
کوکب که خودش هم آن روز خیلی خسته شده بود از این پیشنهاد استقبال کرد و گفت: چشم آقا... شام آماده است. ده دقیقه دیگه تشریف بیارید، سر میز.
شقایق بعد از شام به پدرش شب بخیر گفت و به سرعت به اتاق کوروش رفت تا کمی در اینترنت جستجو کند. به دنبال نزدیکترین قفل و کلیدسازی در محلهیشان جستجو کرد؛ اما چیز به درد بخوری پیدا نشد. هیچ کلید سازی اطراف منزلشان نبود. پس تصمیم گرفت، هر طور شده از خانه بیرون برود و یک کلید ساز برای باز کردن قفل دفتر پیدا کند با این فکر آن شب را به صبح رساند.
***
فصل چهارم: دفترچه خاطرات
شب سخت شقایق بالاخره صبح شد. او به آشپزخانه رفت تا صبحانه خورده و برای خروج از منزل آماده شود. در آنجا با پدرش که صبح زود بیدار شدهبود، برخورد کرد که سر میز اخبار روزنامههای مجازی را چک میکرد. آقای سردار با دیدن او لبخند زد و گفت: میبینم که اشتیاق تغییرات اتاقت تو رو زودتر از رختخواب بیرون کشیده؟
شقایق لبخند همایون خان را با لبخند گرمی پاسخ داد و گونه پدرش را بوسید: سلام... درسته واقعا مشتاقم که کارها رو قبل از آمدن مادر تمام کنم؛ اما شما چرا اینقدر زود بیدار شدید؟
romangram.com | @romangram_com