#گلبرگ_پارت_88
_امروز دیدمش داشت برای اون دختره پازل میخرید...از اون بزرگا...
احساس میکرد پشت سرش تیر میکشد به خوبی میدانست نغمه کوچکش از چه حرف میزند ...پدرش وخواهر ناتنی اش ....چند باری هم با ان نامرد،مرد نما هم، هم صحبت شده بود کسی که به اصرار همسر دومش دختر 8 ساله اش را از خودش جدا کرده بود...
_تو تا وقتی که خدا رو داری نباید از کسی انتظار داشته باشی...وقتی خدا دوست داره تو به دوست داشتن دیگران نیاز نداری...تو دختر باهوش و خوشکلی هستی ....باید درس بخونی تو کاری که استعدادشو داری پیشرفت کنی موفق باشی اینقدر که پدرت متوجه اشتباهش بشه و به تو افتخار کنه...می دونی من شبا جلو پنجره اتاقم مینشستم منتظر پیتر پن میشد تا بیاد دستمو بگیره با خودش به سر زمین ارزوها ببره...
_اومد؟؟؟
_اره اومد...اومدو با حرفاشو من و به سرزمین ارزوها برد بالای بالا...
_دنبال منم میاد...
_الان نه...باید درس بخونی... بزرگ شی.... خانوم شی....خوب زندگی کنی ...یه روزی پیتر پن تو هم میاد
دستش رابه سمت نغمه بلند کرد:بریم پایین فدات شم غروب شده میترسم سرمابخوری
_نه میخوام با مامانم حرف بزنم ...الهه جون میگه مامانم تو اسموناست پیش ستاره ها...دلم براش تنگ شده
_بریم پایین خانومم ... مامانت اگه ببینه تو ناراحتی غصه میخورها
دستانش را بر روی سینه جمع کرد سرش را به سمت مخالف چرخاند:خب منم غصه میخورم ...دلم براش تنگ شده می خوام بهش بگم بیاد دنبالم باهم بریم پیش خدا.....
دستی بر شقیقه اش کشید لعنت به اشک های موقعیت نشناسش ....کم اورده بود ...در مقابل بی تابی هایش جوابی نداشت ...سرش را خم کرد نگاهی به ارتفاع نسبتا زیاد حیاط انداخت با صدای در کمر صاف کرد "بله" بلندی گفت
با شنیدن صدای امیر سام که اجازه ورود میخواست شال افتاده اش را از دور گردن باز کرد بر روی موهایش کشید "بفرمایید" گفت ...انقدر هواسش پی نغمه بود که حتی متوجه حضور او هم نشده بود
در چارچوب در ایستاد نگاهی به هر دوی انها انداخت :اجازه هست
نگاه عاجزانه اش را از نغمه بق کرده گرفت به امیر سام داد:اجازه ما دست نغمه خانومه
قدمی به داخل برداشت در را پشت سرش بست:سلام نغمه خانوم
شرمنده از بی ادبی اش سرش را به زیر انداخت:سلام عمو ببخشید
_شما اون بالا چی کار میکنی
گلبرگ سریع دهان باز کرد اما با اشاره دستان امیر سام خاموش شد و به نزدیک شدن قدم هایش چشم دوخت
_اومدم با مامانم حرف بزنم دلم براش تنگ شده
_اینقدر بزرگ شدی دو کلوم حرف بزرگونه بزنیم
نگاه حق به جانبی به امیر سام انداخت دستانش را برروی سینه قفل کرده:بله که بزرگ شدم ..خانوممون برامون چشن تکلیف گرفته
romangram.com | @romangram_com