#گلبرگ_پارت_73

_نه
_چرا خب؟؟؟
_نمی دونم مشکل تو با خانواده پدریت چیه ولی بهتر هر چی هست تموم شه تو بهشون نیاز داری حضورشون در کنارت ...
_من به هیچ کس نیاز ندارم
_اجازه بده حرفمو تموم کنم
_ببخشید
_می تونم بپرسم چرا اینقدر سفت و سخت در مقابلشون گارد میگیری
_اونا منو دوست ندارن از من خوششون نمیاد
_میشه تو رو دوست نداشت
مقابل پنجره ایستاد قلب کوچکی بر روی بخار شیشه کشید با صدای ضعیفی زمزمه کرد
_من از اونا نیستم ارسلان خان میگه من از خونش نیستم
_متوجه نمیشم چی میگی گلبرگ ...میشه بلند تر حرف بزنی
_هیچی...هیچی...خودم با سامان حرف میزنم
_میشه ازت یه خواهشی کنم
_...
_گلبرگ خانوم
_بله
_امشب برو...گذشته رو فراموش کن هر کاری کرده باشن هر حرفی زده باشن بازم خانوادتن... میتونن نبود پدرو مادرتو کم رنگ کنن...گوش میدی به حرفم
_اره
_افرین دختر خوب...امشب شب مهمیه برای سامان ،دوست داره کنارش باشی...تو براش عزیزی حسی که به تو داره به خواهراش نداره...برای خودتم خوبه ... من امشب تا صبح بیدارم هروقت احساس کردی نمی تونی اون جمعو تحمل کنی کافیه با من تماس بگیر قول میدم کمتر از ده دقیقه خودمو برسونم...باشه خانوم؟؟؟
_باشه
_افرین خانوم خانوما...دیگه هم به هیچی فکر نکن...

romangram.com | @romangram_com