#گلبرگ_پارت_107
_راحت باش عزیزم سیما صدام کن البته اگه می خوای منو هم مثل پسرم اذیت کنی باید بگم استاد هم هستم...
لبخندی که از لحظه ورودش جمع نمیشد را خورد سرش را با شرم دخترانه ای به زیر انداخت...
_الهه خانوم منم از شما خیلی تعریف میکنما ...نه مگه مامان...
مادر امیر پارسا با محبتی عیان دستی بر گونه تا بنا گوش قرمز شده الهه کشید:بله خب دخترای من تعریفی هم هستن...
با ورود مهمان های جدیدی از هم فاصله گرفتند و با همراهی امیر پارسا به سمت سامان و یاسمین که پرت از دنیا و ادم هایش مشغول صحبت بودند رفتند...مشغول سلام احوال پرسی با انها شدند...
دستهایش را بر روی میز قلاب کرد نگاهش را به جمع ر*ق*صنده ای که تنها داشته هایش در دنیا مسرورانه در بین انها می ر*ق*صیدند داد...و فکرش و یا شاید هم،همه وجودش به نیم ساعت پیش پرواز کرد ...نیم ساعت پیشی که نگاه متعجب امیر سام شگفت زده در میان جمعیت چرخ خوردو چرخ خورد و در اخر بر روی او ثابت ماند و لبخندی که هر بیننده ای را به تحسین وا میداشت ...
و فخری که گلبرگ به دنیا میفروخت و قلبی که سیراب از این همه عشق ارام گرفته بود و اشکی در مرز ریختن فرصت ابرو داری داده بود...چه زمان هایی که مادرش برایش از عشق میگفت وعده هایی که در پیچ و خم های روزگار بعید به نظر می امد اما امشب در میان هزاران شاهد مقابل او ایستاده بود وتنها با یک جمله روانش را به بازی گرفته بود...
با احساس حضور کسی...نه دیگر نمی توانست نسبت کسی به او بدهد بلکه با احساس حضور همه کسش سرش را به زیر انداخت...
_فقط میتونم نگات کنم همونم ازم دریغ میکنی بی معرفت...
اشک لعنتی وقت نشناسش را پس زد با لبخند نیم بندی سرش را بلند کرد ...
_امشب بیشتر از هر زمان دیگه ای خواستنی شدی...
_...
_چیزی نمی خوای بگی ...دلم بهونه صداتو میگیره
_نمی دونم چی باید بگم...
_میتونی تولدمو تبریک بگی
گوشه لبش را به دندان گرفت:وااای ببخشید اصلا حواسم نبود تولدت مبارک ...
_حدس میزدم مامان برام مهمونی بگیره اصرارش برای رفتنم مشکوکم کرده بود ...اما تصوراینکه تو رو ببینم...همیشه از تصوراتمم دست نیافتنی تر بودی و هستی ...پاشو خانومم...جواب ما رو که نمی دی افتخار یه دور ر*ق*ص که به بنده حقیر نمیدی اینارو هم میبینم سر خورده میشم....پاشو بریم بیرون حداقل یه قدمی بزنیم ...
_حیاط زیبایی دارین...
_ممنون ..باید بهار اینجا رو ببینی...همش کار مامانه ...عاشقه گل و گیاه ...امیر پاشا بهش میگه تو گلاتُ بیشتر ما دوست داری...البته بی راه هم نمی گه...
_خانواده خوبی داری...
_خدا روشکر...امشب هوا سرد شده تو سردت نیست
_نه زیاد ...
romangram.com | @romangram_com