#گلبرگ_پارت_103

_الهه
_الهه و کوفت خستم کردی گلبرگ
_اروم بچه ها بیدار میشنا...خب هیچی به ذهنم نمی رسه
_دیوونم کردی ...منم هر چی میگم میگی نچ...میگم لباس میگی نه ...میگم ساعت بخر میگی نه...
به حالت دراز کش در امد سرش را بر روی پاهای الهه گداشت:میخوام یه چیز خاص باشه
_گلبرگ جان تو این دو روز چی کار می خوای بکنی اخه...
_نمی دونم...
انتها موهایش را به بازی گرفت ذهنش را ازاد کرد...دنبال چیزی خاص بود ...چیزی که امیر سام با هر بار دیدنش یاد او بیافتد...خود خواهانه دوست داشت هدیه اش تک باشد و بی رقیب...
_فردا کلاس نقاشی داری؟؟؟
مثل برق گرفته ها پرید:فهمیدم... الهه پرتره شو میکشم...
_دیوونه شدی دو این دو روز
_اره میشه...با امیر پارسا تماس میگیرم چند تا عکسشو برام بیاره...فک کنم خوشش بیاد ...
_دختر میخوای خودتو بکشی
_مهم نیست
سرش را عقب کشید نگاهی به خاکی چشمان امیر پارسا انداخت دستی برایش تکان داد و لب زد "الان میام"
_بچه ها به کارتون ادامه بدین من الان میام...
مانتو کارش را از تن خارج کرد از در کلاس خارج شد سرش را چرخاند امیر پارسا را مقابل یکی از تابلو های نصب شده بر روی دیوار راهرو دید قدمی به سمتش افتاد...
_سلام
نگاهی از سر شانه چپش به گلبرگ انداخت:سلام...کار کیه؟؟؟
لبخند نیم بندی زد نگاهش را در جای جای تابلو گرداند:بنده حقیر...
_فوق العاده ست
_نه به این غلظت اما خب خودمم دوسش دارم...

romangram.com | @romangram_com