#گلبرگ_پارت_101

_نیکی و پرسش خانوم خانوما...راستی گلبرگ چند روزی نیستم برای کاری میرم شمال ...اینقدر این چند مدت جای خودم امیر پاشا رو فرستادم دادش در اومده...
پهلو یش را به دیواره نیمکت تکیه داد:کی میری
_فردا صبح تا چهارشنبه بر میگردم...این چند روز من نیستم خواهشا مواظب خودت باش...دلم همش پیش تویه ...گلبرگ...
سر بلند کرد نگاه خیره او را تعقیب کرد تا به کاسه یکبار مصرفی با محتویات قرمز خوش رنگی رسید که در دستان دختره جوانی چشمک میزد:گلبرگ
اب دهان به راه افتاده اش را با هزار ضرب و زور بود قورت داد:بله
تک خنده بلندی زد:به چی زل زدی
لبانش را غنچه کرد :اخه خیلی خوشمزه ست
نگاه ضعف رفته ای به او کرد انگشت اشاره اش را به بینی او زد: با تو چی کار کنم من...بشین تا بیام...
نفس عمیقی پر از حضور امیر سام کشید با لرزش گوشی اش دست داخل جیبش فرو برد با دیدن نام امیر پارسا مکثی کرد:الو
_سلام گلبرگ جان
_سلام خوبی
_ممنون ...امیر سام پیش توئه
_اره چطور
_هر چی باهاش تماس گرفتم جواب نداد نگران شدم گفته بود میاد پیش تو برای همین مزاحم تو شدم
_نه خواهش میکنم...ما بام هستیم فکر کنم گوشیش تو ماشینه...
_الان پیشته
_نه ..رفته چیزی بخره ...میگم باهات تماس بگیره
_نه دیگه لازم نیست...راستی گلبرگ اخر هفته تولد امیر سام...مامان میخواد امسال که ایرانه براش مهمونی بگیره و تو هم مهمون افتخاری ما هستی مامان خیلی دوست داره ببینتت...
پاهایش را از روی نیمکت رها کرد سیخ در جای خود نشست:منو؟؟؟
_بله خااااانوم ...در ضمن خودش نمی دونه گلبرگ حواست باشه....
_کجایی خانوم
سرش را بالا کشید مکث کوتاهی کرد ...دعوت شده بود به مهمانی تولد مردی که تمام قد رو به رویش ایستاده بود و سایه اش در این غروب دل انگیز بیشتر از هر زمان دیگری حمایت گر به نظر میرسید:ببخشید داشتم فکر میکردم...وای این همه...

romangram.com | @romangram_com