#قطب_احساس_پارت_88

- چرا جدا شدین؟
- سه ماه بعد از عقدم متوجه شدم قاچاقچیه، نمیتونستم با همچین آدمی زندگی کنم.
بنیامین سری به علامت مثبت تکان داد و گفت:
- تمام ناراحتیتون همین بود؟
- چیزِ کمیه؟
- به نظرم آره.
گلبرگ متعجب نگاهش کرد که بنیامین گفت:
- چه اشکالی داره دو نفر با هم ازدواج کنن و بعدا بفهمن با هم تفاهم ندارن؟
این حرفش آبی شد بر آتش قلبش، از روشن فکریاش خوشش آمد، اعتقادی که خودش هم نداشت.نگاه دانلود رمان قطب احساس |

بنیامین نگاه خیرهی گلبرگ را که دید گفت:
- چه نظری دارین؟ در مورد یک آدم که یک پاش مصنوعیه و از02سالگی بیپدر و مادر بزرگ شده و از ۹۱سالگی
مستقل و تنهاست!؟ اون قدر تنها که هم صحبتهاش خریدارهای لباسشن!
چه میگفت به این مرد که جمله جمله حرفش بوی صداقت میداد؟
سرش را پایین انداخت که بنیامین بلند شد و گفت:
- انتظار نداشتم جواب مثبت بشنوم، بهتره بریم بیرون.
و از اتاق خارج شد.
گلبرگ هم بلند شد و پشت سرش رفت.
چرا آن پسر انتظار نداشت جواب مثبت بشنود؟ یعنی این قدر ازدواج با یک مرد معلول سخت بود؟
آن هم مردی که به خوبی از پس مشکلات خودش برمیآمد!؟

romangram.com | @romangram_com