#قطب_احساس_پارت_152

روی صندلی نشستند که همان مرد سری پیش به سمتشان آمد و گفت:
- سلام آقا کوروش، چه خوب شد که اومدین، بچهها سراغتون رو میگرفتن.
ترلان متعجب نگاهش کرد.
کوروش خیلی جدی گفت:
- من که همه کارها رو به محسن سپرده بودم، حقوقتون رو هم دادم بهش تا به حسابتون بریزه.
مرد سری تکان داد و گفت:
- حقوق رو به بچهها دادن.
- خب بقیه حرفها رو بعدا میزنیم.نگاه دانلود رمان قطب احساس |

بعد رو کرد به ترلان و پرسید:
- چی میل دارین؟!
- قهوه با شیر
کوروش سر تکان دادکه آن مرد گفت:
- به سلامتی با خانمتون اومدین؟ برای همین این مدت سرتون شلوغ بود و سری به اینجا نمیزدین؟!
ترلان لبش را گاز گرفت که کوروش خندید و گفت:
- نخیر، از دوستان هستن، عباس جان دو تا قهوه با شیر.
عباس چشمی گفت و رفت.
ترلان پرسید:
- کافی شاپ مال شماست؟
- آره مال من و سمیره.

romangram.com | @romangram_com