#قطب_احساس_پارت_139
یک تونیک صورتی رنگ با آستینهای پرنسسی، شلوار صورتی کم رنگ که قسمت پاچههایش کش خورده بود و
کمربندی طلایی رویش خودنمایی میکرد.
لباس دیگر یک بلوز جین بود، اما حلقه آستین و شلوار طرح جین که بعضی جاهایش طرح پارگی داشت.
پشت بلوز، حریر طرحدار مشکی خورده بود.
هردو زیبا بودند، لباس صورتی را به تن کرد، میدانست این طرح و رنگ خیلی نازش میکند.
موهایش را جمع کرد و یک طرف روی شانهاش ریخت، از حمام بیرون آمد و نایلون را گوشه دیوار گذاشت.
بنیامین با لذت نگاهش کرد و گفت:
- تو هر چی بپوشی بهت میاد.
لبخندی زد که بنیامین به سمتش آمد، دستهایش کمر باریک گلبرگ را قفل کرد.
پیشانیهایشان را بهم چسباندند که بنیامین گفت:
- بگو که هیچ وقت تنهام نمیذاری.
گلبرگ میدانست که بنیامین به شدت از تنهایی زجر میکشد، لبخند اطمینان بخشی زد و گفت:
- هیچ وقت تنهات نمیذارم.
- چرا؟ چون دوستم داری؟
هنوز دوستش نداشت؛ اما میدانست روزی نسبت به او علاقهای پیدا خواهد کرد.نگاه دانلود رمان قطب احساس |
با این حال باید همسرش را آرام میکرد، سری تکان داد و گفت: آره
- آره چی؟
در چشمهای بنیامین تمنا فریاد میزد.
آرام لب زد:
romangram.com | @romangram_com